شب عید است، چه کریسمس و چه نوروز و چه عید چینی ها. ایرانی باشی، اروپایی باشی یا چینی اگر به خیابان برای خرید شب عید می روی، اگر از بالای برج میلاد، یا نمی دانم هر جای بلند در شهرت به پایین نگاه کنی انسان های کوچکی را می بینی که خود نیز نمی دانند چرا در این شلوغی برای خرید به بیرون آمده اند و چه چیز برای خرید ترغیبشان کرده است. فقط می خواهند بخرند و بخرند و بخرند. آیا نیازی ضروری دارند؟ و یا اینکه صرفا خریدشان جنبه تجملی دارد؟!
امروزه اگر در صحبت های انسان های اطرافت دقیق شوی چه تو که خود را جهان اولی می خوانی و چه من که تو، جهان سومیم می خوانی، حرف هایی می شنوی از این قبیل که "فرید هم سوناتا خرید عجب ماشینی است" و تو نیز، "فردریک هم منزلی در بورلی هیلز ساخته زمینش حدود هفت هکتار می شود و عجب استخر و آب نمایی !!!!" حسرت و حسرت و حسرت
آری انسانی که امروز من و تو هم چه خواسته وچه ناخواسته و چه دانسته و چه ندانسته جزئی از آنیم، آدمی است که انسانیتش را روز به روز به خواسته های بی حد و حصرش می بخشد و حتی نه تنها خود را قربانی این خواسته ها می سازد بلکه از قربانی کردن اطرافیانش نیز در جهت برآورده کردن نیاز های غیر ضروری اش، ابایی ندارد
دیگر در این جهانی که همه چیزش بر مبنای مصرف است، نمی توان به مکان های کسب دانش نیز اعتماد کرد. دانشگاه های بزرگ و کوچک در کشور های بزرگ و کوچک نیز به جای اینکه محل انتقال علم و دانش باشد به بانکی تبدیل شده که پول های کلانی در آن رد و بدل می گردد و دل و من و تو نیز به آن خوش است که در عرض یکسال توانسته ایم مدرک فوق لیسانسمان را از فلان دانشگاه أخذ کنیم.
جهان مصرف گرای اطراف ما حتی علم را نیز به صورت کالایی مصرفی تبدیل کرده است. دیگر در این جهان شاید کمتر بتوان صداقت و مهر و عطوفت و محبت به هم نوع را دید. جهانی که مبنایش حسرت است. جهانی که مبنایش بر پایه زیر پا گذاشتن ارزش ها برای رسیدن به کالای تازه و نو است، جهانی که چه من و تو و چه دولت هایمان یکدیگر را قربانی خواسته های تحمیل شده یکدیگر می کنیم. از من تو چه ساخته؟ آیا من همانم که باید باشم؟
شاید این شائبه بوجود آید که منظور از این همه قلم فرسایی این باشد که مصرف کردن و لذت بردن از امکانات بوجود آمده از علم و تکنولوژی را مذموم می پندارم. اما نه، هرگز! کمی با خودمان رو راست باشیم. هیچ کس این امکانات را بد نمی داند. اما این، من و تو باید برای برآورده کردن نیازهایی که جامعه، آن را بر ما تحمیل می کند از صداقت، عطوفت، از خودگذشتگی، محبت، عشق بگذریم و حتی افراد را قربانی خواسته هایمان کنیم که صفر های حساب های بانکیمان افزایش پیدا کند یا ماشینمان را بروز تر کنیم؟ آیا من همانم که باید باشم؟
انسان امروز خود را گم کرده و در باتلاق خود بینی و حرص و مصرف فروتر می رود. آیا به هدف از زندگی ام فکر می کنم؟ آیا می دانم من برای چه خلق شده ام؟ آیا جهان من محدود و محصور در همین است که می بینم؟ این ها سؤالاتی است که از ذهن هر کسی می گذرد اما چرا سؤالاتی زود گذر هستند؟ چرا تأثیری ندارند؟ چرا تا تلوزیون را روشن می کنم به سرعت دریچه این سؤالات بسته می شود؟ چرا تا پایم را به خیابان می گذارم و ماشین فرید را می بینم همه ی این سؤالات فراموش می شود؟
آیا من همانم که باید باشم؟
|