" چند روز پيش كه داشتم بعد از دادن امتحانات به خونه بر مي گشتم، در اتوبوس بودم كه ديدم يه پسر داره با همكلاسي خودش صحبت مي كنه . چون من نزديك اونها ايستاده بودم به راحتي صداشون شنيده مي شد . پسر شروع به صحبت كرد و گفت : يه پسر هست توي مدرسه تيزهوشان ، از همين الان شش مليون داده كه كلاس هاي كنكور رو از تابستان شروع كنه و با بهترين معلم هاي شهر تمام كلاس هاش رو خصوصي گرفته . باباش تاجره . چون پسره مي خواسته بره خارج، باباش بهش گفته كه توي ايران بمون، من اينجا بهترين امكانات رو برات فراهم مي كنم .
دو مليون هم داده به يكي ازمدارس كه پيش دانشگاهي رو بره اونجا و به مدرسه فقط براي امتحانات بياد. حالا ما توي جور كردن سيصد هزار تومان براي كلاس كنكور رياضي و فيزيك توي مؤسسه ي المپياد مونديم . دوستش گفت : ناراحت نباش . مطمئن باش بابات هرجوري كه بتونه حتي با قسط بندي هم كه شده اين پول رو براي كنكور تو پرداخت مي كنه . اون پسر كه به نظر مي رسيد ناراحت شده از حرف دوستش ،گفت : نه ناراحت نيستم ." توي راه داشتم فكر مي كردم اين موقعيت براي من هم پيش اومده . يادم افتاد چهار سال پيش، وقتي كه مي خواستم انتخاب رشته كنم . بابام اون سال با پرداخت سيصد هزار تومان من رو در يك مدرسه ي غير انتفاعي ثبت نام كرده بود . امتحانات ترم دوم برگزار شده بود و اون روز مادرم براي گرفتن كارنامه رفته بود . مادرم با چهره اي ناراحت به خانه برگشت . نمره هايم بد نشده بود اما معدلم در كارنامه بسيار پايين بود . مادرم به من گفت : چرا معدلت كم شده است . من گفتم : اين معلم رياضي و شيمي كم نمره دادند و برگه ي امتحاني رو ، بَد تصحيح كردند . مادرم گفت : تقصير را بر گردن ديگري نينداز . اگر تو دقيق و خوب مي نوشتي معلم هر كاري هم كه مي كرد باز نمي توانست نمره اي از تو كم كند . من كمي ناراحت شدم و حالت تدافعي گرفتم . مادرم گفت : مسئله اين است كه تو اين توانائي رو داشتي كه بيشتر از اين هم نمره بياوري اما آيا واقعاً تلاش خودت رو كردي ؟ بابات سيصد هزار تومن پول داد تا تو نتيجه ي بهتري بگيري . من با عصبانيت جواب دادم : خوب داد كه داد. وظيفش هست . باباي فرشيد دو مليون تومن پول داده رفته براش يه پيانو خريده ؛ من هر چي بهتون گفتم مي خوام برم پيانو ياد بگيرم شما اصلاً پول داديد؟ مادرم با مهرباني به من جواب داد : سعيد، با اينكه بعضي مواقع ،غرغر مي كنم و به بابات بخاطر پول گله مي كنم؛ اما بدون كه در آوردن يك هزاري خيلي سخته. بابات از صبح كه ميره سر كار ديگه نمي ياد تا ده شب ؛ حتی بعضي موقعها ناهار رو هم نمي خوره ؛ بابات خيلي مسئوليتش سنگين هست . تو هر وقت تونستي خرج يك خانواده مثل ما رو بدي، اونوقت مي توني بفهمي كه چه مسئوليت سنگيني هست . بعدش، توكه ميگي باباي فرشيد دو مليون تومن داده و براش يه پيانو خريده، حتماً كارش روي حساب بوده . فردا خود فرشيد ميشه پيانيست و پيانو تدريس مي كنه . مگه همين سال پيش نبود كه گفتي من مي خوام گيتار پاپ ياد بگيرم . يك سال تمام هر ماه بابات دوازده هزار تومن شهريه مي داد ولي بعد از يك سال وقتي بهت مي گفتيم يه آهنگ بزن ناراحت مي شدي و زود قهر مي كردي. من و بابات چه چيزي برات كم گذاشتيم . زبان انگليسي بوده كه من همين دو هفته پيش پول از بانك گرفتم پانزده هزار تومن دادم شهريه ي كلاس زبانت ؛ اما وقتي بهت ميگيم فيلم داخل تلوزيون داره چي ميگه، اصلاً انگار نه انگار ، كه كلاس زبان رفتي ... . اون روز خيلي ناراحت بودم و رفتم روي تختم خوابيدم و دائم داشتم توي دلم مي گفتم وظيفشون هست . وقتي كمي آروم شدم با خودم فكر كردم . يادم افتاد به شاهرخ . توي دبستان با هم بوديم . اون هر روز با اتوبوس مي رسيد مدرسه . يك روز كه ازش پرسيدم كه ساعت چند بيدار مي شي و سوار اتوبوس مي آيي مدرسه ، او گفت : ساعت شش بيدار مي شم، يه ربع ساعت پياده ميام تا به ايستگاه اتوبوس برسم و از اونجا دوخط اتوبوس سوارمي شم تابه مدرسه برسم. ساعت هشت ربع كم ، هم توي مدرسه هستم . پدرش چون پول اجاره مغازه رو نداشت، لوازم تراشكاري رو به خونه آورده بود تا در اونجا به تراشيدن عدسي بپردازه . اون پسر توي زنگ تفريح به من رياضي چهارم رو ياد مي داد و در مقابلش هيچي نمي گرفت . ----------------------------------------------------------------------------------------- روز بعدش داشتم در سايت جوانيم [i][1] مقاله اي را مي خواندم با نام " دانه ي خردل" ، نگارنده"نغمه " : داستان زني بود كه فرزندش رو از دست داده بود و به اين فكر بود كه او را زنده كند . پس به پيش مرد دانايي رفت و مرد دانا به او گفت كه بايد دانه هاي خردلي را پيدا كند با يك شرط . اين دانه هاي خردل بايد از خانه اي بيايد كه در آن هيچ غمي وجود نداشته . آن زن به دنبال اين دانه ها گشت و به خانه هايي سر زد اما هيچ خانه اي نبود كه از غم خالي باشد . او به هر خانه اي رفت به اعضاي آن خانه كمك مي كرد كه غمشان را فراموش كنند . كم كم موضوع زنده كردن پسرش را از ياد برد و به كمك كردن به مردم پرداخت. روز پيش يك مطلب زيبا از دوستم ندا به دستم رسيد . نوشته بود : فردريك كوئينگ مي گويد : " ما بر آنيم كه فراموش كنيم ؛ خوشبختي نتيجه بدست آوردن چيزهايي كه نداريم نيست؛ بلكه بيشتر شناخت و قدرداني از چيزهايي است كه داريم " يه لحظه باخودم فكرمي كنم: با اينكه من در يه مدرسه ي دولتي عادي درس خوندم؛ اما اينقدر درسم خوب هست كه به برادرم و دوست هاي مدرسه ام توي درسهايي مثل علوم ، رياضي و عربي كمك كنم . با اينكه توي يه خونواده با وضعيت زندگي متوسط زندگي كردم؛ اما اينقدر پدرو مادرم به من محبت كردند كه من هم بتونم مثل اونها به ديگران كمك كنم . با اينكه خيلي وقت ها خيلي غرور دارم نمي تونم متواضع باشم؛ اما از دوستهاي خيلي خوبم ياد گرفته ام كه با محبت ، انتقادهايي كه به من مي شه رو تحمل كنم و با خوشرويي بپذيرم . آره من خيلي چيزها رو ندارم؛ اما فكر كردن به اونها بيهوده است . دارم يه جمله داخل دفتري كه هميشه به همراه دارم مي نويسم : سعيد، نداشته ها زيادند ، نمي خواد با فكر كردن به اون چيزي كه نداري خودت رو زجر بدي بزرگ مي نويسم : به آنچه داريم فكر كنيم . به آن چيزهايي كه داريم و از آن مي توانيم به ديگران ببخشيم بينديشيم . سعيد هر چيزي رو كه داري ببخش، چون اونوقت ديگه چيزي نيست كه ديگران بتونن ازتو بگيرند . مادرم مياد و اون صفحه از دفترچه رو مي خونه . به من نگاه ميكنه و ميگه اين دو بيان از حضرت بهاءالله رو هم در اين دفترچه بنويس : شما اشجار رضوان منيد ؛ بايد به اثمار بديعه ي منيعه ظاهر شويد تا خود و ديگران از شما منتفع شوند .[ii][2] بهترين ناس آنانند كه به اقتراف تحصيل كنند و صرف خود و ذوي القربي نمايند حُباً لله ربِّ العالمين . [iii][3] معاني لغات اشجار : درختان اثمار : جمع ثمر به معناي ميوه بديعه : جديده ، تازه ، نو منيعه : بلند مرتبه و استوار منتفع : سود بردن اقتراف :كسب وكار ذوي القربي : نزديكان
|