همیشه یک موضوع انشای مدرسه این بود: دوست دارید به جای چه کسي باشید؟ يك نفر می گفت دوست دارم به جای دکتر سر كوچه مان باشم که بیماران را شفا می دهد و کودکان را از مرگ نجات. مادران را برای بچه ها حفظ می کند و پدران را برای خانواده هایشان. دیگری می گفت: آرزو دارم جای خانم معلم باشم که به قول مولا علی(ع) هر کس کلمه ای به من آموخت، مرا بنده ی خود کرد.
آن یکی می گفت: آرزو می کنم جای فروشنده ی سوپر مارکت باشم تا هر وقت هر چه خواستم از مغازه بردارم و بخورم. و شاید يكي هم مثل مجيد باقربيگي داستان های هوشنگ مرادی کرمانی پیدا می شد و می گفت من دوست دارم جای مرده شور باشم كه البته چوبش را هم می خورد. هیچ كس نمی گفت دوست دارم جای مادرم باشم كه مرا به دنیا آورده، مرا بزرگ کرده شب ها را بالای سرم بیدار نشسته و مرا به این جا رسانده. هیچ کس نمی گفت دوست دارم جای پدرم باشم که برای لحظه لحظه نفس کشیدنم، نفسش حبس شده، محبتش را نثارم کرده، جانش را برای جانم گذاشته و وقت و عمر و وجودش را وقف من کرده است. همه دوست داشتند جای انسان های بزرگ باشند، جای انسان های معروف و مشهور. نسل تغییر کرد و انسان ها عوض شدند، اما هنوز هم آن موضوع انشا سر جای خودش نشسته است. هنوز هم می شود پرسید دوست داری جای چه کسی باشی. - وای فکر کن من جای اندی(Andy) بودم. همه جا می تونستم کنسرت بدم. همه جای دنیا برم و یک گروه ارکستر داشته باشم. - اگه من جای برد پیت(Brad Pitt) بودم. اون موقع نقش مقابل آنجلینا جولی رو بازی می کردم. معروف بودم و می تونستم کاندید اسکار بشم. - دوست داشتم جای استاد شجریان باشم. کاش صدای ملکوتيش مال من بود. - خیلی دلم می خواست جای بیل گيتس باشم، پولدار می شدم. پولدارترین آدم دنیا. - کاش من استاد شفیعی کدکنی بودم. نویسنده ای عالی، شاعری خوش ذوق و البته استادی دلسوز. - اگه می شد جای اپرا(Oprah) بودم. شوهای تلویزیونيش عالیه. خوش به حالش! خیلی هم پولداره. و بعد تو می مانی و این همه آدم های مشهور و معروف که نمی شود انتخاب کرد جای چه کسی بود. من که روی هیچ کاغذی ندیدم کسی خواسته باشد جای حضرت موسی باشد تا قوم بنی اسرائیل را از دریای نیل عبور دهد و بعد به کوه برود و وقتی باز گردد، قومش را از دست رفته بیابد. ندیده ام کسی دلش بخواهد جای حضرت عیسی باشد تا محبت و دوستی را روی زمین ترویج کند. جای عیسایی باشد که از عشق به خداوند بگوید. هیچ کس نمی خواهد جای عیسایی باشد که به صلیب کشیده شد و در نهایت در راه پیامبری اش جان به جان آفرین تسلیم کرد. ندیده ام کسی واقعاً از ته دل آرزو کند که جای جانبازان جنگ، بر روی ویلچیر بنشیند، تا ابد، تا آخر عمر و یا آرزو کند که ای کاش در جنگ شیمیایی شده بود. ندیده ام کسی آرزو کند جای یهودیانی باشد که در کوره های آدم سوزی هیتلر جان خود را از دست داده اند یا جای مسیحیانی که در جنگ های صلیبی قتل عام شدند یا جای مردم فلسطین که هر روز زیر رگبار بمب و گلوله از دنیا می روند. آیا کسی هست که دوست داشته باشد جای حضرت محمد(ص) اعراب جاهل را به اوج عزت برساند، سه سال در شعب ابی طالب گرسنه و تشنه از عدالت و برابری بگوید و آزاری ببیند از خلق الله، که در تاریخ، تا ابد و ابدیت ثبت شود؟ آیا کسی هست که دوست داشته باشد جای حضرت بهاالله باشد تا در سیاه چال طهران به جای او زنجیر قره کهر را به گردن بیاویزد و تا آخر عمر آثار آن زنجير بر گردنش باشد و آیا کسی هست که دوست داشته باشد به جای حضرت بهاالله به بد آب و هواترین نقطه ی دنیا تبعید شود؟ موضوع انشا همچنان سر جای خودش هست. هنوز هم می شود نوشت. هنوز هم می توانیم میان این همه انسان انتخاب کنیم که دوست داریم جای چه کسی باشیم. هنوز هم می توانیم قلم به دست بگیریم و خطی بنویسیم. این بار هم می توانیم مثل دوران کودکيمان قلمفرسایی کنیم، اما شاید بتوانیم انشایی بنویسیم که با همه ی انشاهای دنیا متفاوت باشد: به نام خدا من دوست دارم جای ... .
|