پاهاي ضعيفش به سختي سنگيني تنش را تحمل مي كرد آرام آرام راه مي رفت، انگشتان پايش ديگر حس نداشت، ديگر حس نمي كرد كه جلوي كفشش باز است و به زمين و زمان مي خندد !!! به آرامي نفس مي كشيد و هر نفس ديواري از بخار در جلوي صورتش به وجود مي آورد دستانش را به جلوي دهانش مي آورد و ها مي كرد تا كمي از گرماي مانده در سينه اش را خرج انگشتاني كند كه از سرما كرخت شده اند. نگاهي به زير پايش كرد برگهاي خيس پاييزي هم انگار ديگر با او همدردي نمي كردند و ديگر صداي خش خش آنها هم شنيده نمي شد، سرش را بلند مي كند چراغ مغازه اي را مي بيند كه روشن است، شيشه هاي مغازه بخار كرده است. در را باز مي كند. آقا واكسيه، آقا كفشاتون رو واكس بزنم، صاحب مغازه كه دارد تلويزيون نگاه ميكند بدون اينكه حتي نگاهش كند مي گويد: نه، نياي تو، مغازه را تازه تميز كردم؛ در رو هم ببند كه سوز مياد، پسرك نااميد در را مي بندد، شيشه هاي مغازه هنوز بخار دارد، ولي انگار دارد به حال او گريه ميكند،
دوست عزيز نمي دونم كه در كدام نقطه از نقشه پهناور ايران زمين ساكن هستي ولي فكر مي كنم كه تقريبا همه شهرهاي ما سرماي زودرس زمستاني را حس كرده اند، با شروع سرما همه به ياد زمستان پارسال افتادند و قطع گاز و مشكلاتي كه بخش وسيعي ازايران را فلج كرده بود، اميدوارم گرماي خونه هاتون بيش از پيش باشه اما نمي دونم كي بايد به فكر بچه هايي باشه كه در اين سرما سرپناه درست و حسابي ندارند، كي بايد به فكر خانواده هايي باشد كه پول خريد يك بخاري كوچك را هم ندارند، كي بايد به فكر افرادي باشد كه در اين سرما با يك لباس كهنه گوشه خيابان مي خوابند كي بايد، گوش كنيم... شايد در نزديكي ما كودكي گريه مي كند، شايد كسي از ته دل خدا را مي خواند، پاييز و زمستان خيلي زيباست اما به شرطي كه همه مردم اين زيبايي را لمس كنند و نه فقط سرماي استخوان سوزش را، !!! كه ره تاريك و لغزان است اگر دست محبت سوي كس يازي، به اكراه آورد دست ازبغل بيرون، كه سرما سخت سوزان است، هوا بس ناجوانمردانه سرد است، دمت گرم و سرت خوش باد، سلامم را تو پاسخ گوي... در بگشاي، منم من، ( زمستان – اخوان ثالث )
|