آمار سایت

مندرجات : 721
تعداد نمایش مندرجات : 8805117
بازديدکنندگان : 7096371

قسمتهای سایت

مقالات شما
خواندنیها

عضویت در خبرنامه

موارد متفرقه
از تنبيه تا تغيير ... چاپ پست الكترونيكي
مقالات شما
پنجشنبه, 14 دی 1385 15:23

 امروز به پريا زنگ زدم. دو هفته اي بود كه تنها كاري كه مي تونستم براش انجام بدم دعا خوندن بود و گهگاهي هم دلداري دادن. دعا مي خوندم تا هم خودش بعد از اون حادثه مقداري آروم بشه و هم اون خانم بهتر بشه. بالاخره بعد از اون ماجراها امروز كه باهاش صحبت كردم نسبت به روز هاي قبل وضعيت روحيش بهتر بود . شايد لازم باشه بيشتر از پريا بگم. اون حدودا هم سن و سال منه ( 18‘ 19 سالشه ) توي يه خانواده ي با فرهنگ و با وضع مالي مناسب بزرگ شده. من وپريا خيلي وقته با هم دوستيم؛ از وقتي هم محلي شديم و توي يه سوپر ماركت به طور خيلي اتفاقي با هم آشنا شديم. الآن هم خيلي با هم صميمي هستيم. پريا از زماني كه كوچيك بود خيلي رانندگي رو دوست داشت. از حدود 15-16 سالگي هم باباش اونو مي برد پيست رالي تا اونجا هم رانندگي كنه و به قول خودش به وصال عشق سرعت فائز بشه و هم صدمه به كسي نزنه. ولي وقتي گواهينامه گرفت متا سفانه براش جا نيفتاد كه سرعت بالا فقط مال پيست راليه . البته راستش رو بخواين دست فرمونش خوب بود. منم تو ماشينش خيلي بهم خوش مي گذشت. كيه كه از سرعت بدش بياد . به خاطر همين منم اصولا بهش نمي گفتم آهسته تر بره؛ به جز زماني كه خودم مي ترسيدم و وقتي بهش مي گفتم آرومتر، اون مي گفت دست فرمونم كه عاليه . ترمزمم كه معركس، غصت چيه ؟ حالا همه اينها به كنار؛ چندين بار كه چه عرض كنم، چندين هزار بار هم به خاطر سرعت غير مجاز جريمه شده بود؛ ولي خوب، باباش داره و بي خيال جريمه ها .

ادامه مطلب ...
 
زکجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بود ؟ چاپ پست الكترونيكي
مقالات شما
پنجشنبه, 14 دی 1385 15:18

آیدا :

امروز وقتی بعد از یک هفته گذرم به سمت آینه افتاد خودمو نشناختم .هیچ علاقه ای هم برای توجه به این موجود جدید نداشتم . چشمهای پف کرده ، موهای تو هم گره خورده ، صورت بی رنگ و رو ... به خودم حق دادم؛ منی که حتی تصور از دست دادن اون، دنیا رو برام بی رنگ می کرد حالا واقعاً از دستش داده بودم ...منو ترک کرده بود و من هنوز زنده بودم ...از خودم تعجب کردم که چطور تو این یک هفته دووم آوردم . حوصله هیچ کس و هیچ چیز رو ندارم . آهنگ اصفهانی می زارم ( تو نباشی چه امیدی به دل خستۀ من ...) بازم گریه ام می گیره ...دلم می خواد بمیرم ..از این دنیای مسخره خسته شدم ..هیچ چیزش برام جالب نیست . اصلاً چرا باید تو این دنیا زندگی کنم ؟  نه بدنیا اومدنم دست خودم بوده و نه مردنم . وقتی هم که دارم زندگی می کنم انگارهمۀ مشکلات برای منه ...

ادامه مطلب ...
 
دو روي سكه چاپ پست الكترونيكي
مقالات شما
پنجشنبه, 14 دی 1385 15:09

 تلويزيون را روشن كردم. برنامه اي از حيات وحش پخش مي شد. ديدن حيوانات زيبا و مناظر دلربا بسيار دلنشين بود. اما چندي نگذشت كه طبيعت چهرهء ديگرش را نيز نشان داد. شكار خرگوش ها در چنگال عقاب و هجوم ببرها بر سر آهوان تيز پا. ديدن اين تصاوير برايم چندان خوشايند نبود. با خود گفتم چقدر خوب بود اگر زندگي اين حيوانات، بدون حضور دشمنانشان در آرامش سپري مي شد.

ادامه مطلب ...
 
دوستت دارم هموطن چاپ پست الكترونيكي
مقالات شما
دوشنبه, 13 آذر 1385 20:49

دوستت دارم هموطن و تو را چون یک برادر هم خون می پرستم. هر کجا که می بینمت وجودم از عطر حضورت مالامال می شود و گوشم از شنیدن کلماتی که بر زبانت جاری می شود شادمان می گردد.

دوستت دارم چون تو هم روی همین خاک متولد شده ای و به همین خاک باز خواهی گشت. می دانی که خاک وطن به همت من و تو گوهر هایش را نمایان می کند و می دانم که بدون تو نمی توانم به تنهایی ایران را آباد سازم.

ادامه مطلب ...
 
ماجراهاي اتوبوس شماره13 - قسمت سوم چاپ پست الكترونيكي
مقالات شما
دوشنبه, 13 آذر 1385 20:45

 امروز كشف تازه اي كردم. كار خيلي مهمي نبود، هر كسي كه دلش بخواهد مي تواند امتحان كند. اتوبوس نسبتأ خلوت بود ؛ منظورم اين است كه جا براي ايستادن وسط اتوبوس به اندازه كافي بود. خانمي بچه به بغل سوار شد و يك دستش را به ميله گرفت. به سختي سعي مي كرد تعادلش را حفظ كند. مثل اغلب مادران خانه دار ، براي ايستادن وسط اتوبوس با يك دنيا بار و بنديل و بچه مهارت كافي داشت؛ ولي خوب نمي شد انكار كرد كه نشسته خيلي راحت تر است. روي صندلي نزديك او دو دختر مدرسه اي نشسته بودند . صندلي پشتي را هم خانمي با بچه سه ساله اش اشغال كرده بود. من هم مثل هميشه در آخرين رديف كنار پنجره نشسته بودم. با خودم فكر كردم چرا اينها از جاي خودشان تكان نمي خورند. دخترها بار زيادي نداشتند ، خيلي راحت تر از آن خانم مي توانستند بايستند. چرا آن خانم بچه اش را توي بغلش نمي نشاند كه كس ديگري بتواند كنارش بنشيند؟ چرا مردم اينقدر بي فكرند؟ اگر من آن جلو بودم ، حتمأ بلند مي شدم! با اين فكر خودم را تسلي دادم. به نظرم مسافر بغل دستي ام هم در همين فكر و خيال بود، چون نگاه غضب آلودي به دختر مدرسه اي ها انداخت و سر جايش راست نشست.

ادامه مطلب ...
 
<< شروع < قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 بعدي > پايان >>

صفحه 6 از 8

اعلانات

1-آدرس سایت: http://www.javanim.org 

 

همچنين خود جوانان عزيز بايد در پرورش و اصلاح مفاهيمي كه به نظرشان ناقص يا نادرست است اقدام كنند؛ البته با رعايت ادب و احترام نسبت به نويسنده يا هر فرد يا گروه ديگري؛ تا انشاء الله مطالبي كه مطرح مي شود آموزنده و مفيد باشد

2-ارسال عكس: دوستان عزيز مي توانندعكس هاي مناسب اين سايت را ازطريق ايميل زيربراي ما ارسال نمايند.عكس ها توسط خودشما تهيه شده باشد:

lover.loyal@gmail.com

3-مقالات وخواندني هاي مناسب رااز طريق «ارسال نوشته هاي شما» براي ما ارسال نماييد.درج يك خواندني از منبعي ديگر در اين سايت به معناي تأييد صحت آن مطلب يا تأييد منبع آن نيست؛ بلكه هدف، صرفاً توجه به مواردي است كه ممكن است وجود داشته باشد و استمداد از افكار و ايده هاي جوانان در جهت رفع مشكلات احتمالي و استفاده از امكانات و موقعيت هاي مثبت اجتماعي

 

4- لطفاً مقالات و مطالب خواندنی خود را که مناسب این سایت می دانید از طریق گزینه ی ارسال مطالب فوق برای ما ارسال دارید تا در سایت منتشر گردد و مورد استفاده ی همه ی کاربران قرار گیرد. 

5-مطالب جوانیم و نظرات و دیدگاه های دوستان را از طریق صفحه ی فیس بوک جوانیم با آدرس زیر دنبال نمایید:

facebook.com/javanim 

oruspu numarasi canli sohbet numaralari sohbet hatlari telefonda sohbet telefonda sex sohbet numaralari arac muayene dava sorgulama trafik ceza sorgulama isimden numara sorgulama bilinmeyen numaralar