مرگ بار تر از بم |
شنبه, 09 دی 1385 05:49 | ||
تعداد بازدید :6219 | ||
امروز سالگرد زلزله بم است . در حال حاضر من در یک شب سرد زمستانی در اتاقم نشسته ام و چند دقیقه با خودم خلوت کرده ام . چه فکر هایی که از سرم نمی گذرند ؟ همه چیز به هم گره خورده است . فکر می کنم اوضاعم از این بدتر نمی شود . بگذار بگویم تا سر توی منجلابی فرو رفتم که هیچ گاه تصور آن را هم حتی در مخیله ام مجسم نمی کردم . دو یا سه سال پیش بود . زمانش مهم نیست . مهم حادثه ای است که رخ داد . بم با تاریخش نابود شد . بم ویران شد . خیلی ساده و در عرض چند ثانیه و دیگر هیچ چیز نتوانست آن را به سان روز اولش در بیاورد : خانه ها را دوباره بسازند . عشق ها را چه کنند ؟ عاشق ها را چه ؟ همه این ها به ما می گوید که بم خیلی سخت بم خواهد شد . اما یک نگاه ریز بینانه تر هم به ما می گوید که این زلزله به ظاهر چند ثانیه ای حاصل سال ها بی توجهی و بی اعتنایی بود و الا محال است که زمینی با این عظمت در عرض چند ثانیه مغلوب گردد . خیلی وقت پیش ها می شد زلزله را مهار کرد . منظور من از مهار تغییر ماهیت فاجعه ای آن است .به هر حال کل ماجرا از این قرار بود که دهها و بلکه صدها سال اشتباه منجر به یک فاجعه شد : یک مصیبت . این خیلی من را به یاد هزاران فاجعه ای می اندازد که امروز در جامعه ما در حال شکل گیری است . یعنی صدها زلزله بمی که دارند به زمان رخ داد خود نزدیک و نزدیک تر می شوند و دیر نیست زمانی که رخ دهند و از این جمله است فاجعه ای که در میان قشر جوان ایرانی در حال اتفاق افتادن است . ما فکر می کنیم تا فاجعه خیلی فاصله داریم . فقط اینگونه فکر می کنیم و این یک فکر پوچ و منحوس است . زیرا دیر نخواهد بودی آن روزی که آنچه از آن می ترسیم را به چشم خواهیم دید کما اینکه بخشی از آن را اکنون به چشم دیده ایم و اینها تنها عوارض پیش از فاجعه اند و شک نیست که فاجعه بار از این مهلک تر خواهد بود . چقدر دلم می خواهد از فروغ بگویم . از آن کسی که خیلی پیش از این با زبان خویش به ما این واقعیت ها را می گفت . او می گفت : به مادرم گفتم دیگر تمام شد / گفتم همیشه پیش از آنکه فکر می کنی اتفاق می افتد / باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم او می گفت و ما خوابیده بودیم و امروز هم در خوابیم : در سکوتی ننگین و اهریمنی من آینده را می بینم و آن را لمس می کنم . روزی که همه چیز نابود خواهد شد . و نشان آن روز در حال احساس می کنم .امروز که من به عنوان یک جوان باید از همه چیز بترسم : از خیانت . از دروغ . از بی وفایی و بدتر از همه از آینده . از آینده ای که به نیکو بودنش هیچ امیدی ندارم و این برای یک جوان یعنی مرگ و برای جامعه او به معنای فناست . آری همه این ها در جامعه ما در جریان است و ما تنها روزی بیدار خواهیم شد که بیدار شدنمان با غفلت تفاوت چندانی ندارد . آن روز خواهد بود که با حسرتی تلخ خواهیم گفت : در تمام تاریخمان دیر رسیدیم Powered by !JoomlaComment 3.26
3.26 Copyright (C) 2008 Compojoom.com / Copyright (C) 2007 Alain Georgette / Copyright (C) 2006 Frantisek Hliva. All rights reserved." |