پرتو اميد چاپ
مقالات شما
سه شنبه, 05 مهر 1384 12:46
تعداد بازدید :6284

 دستهايش مي لرزدواشكهايش نيز . شهامت گشودن چشمان خويش را ندارد . جسارت دوباره ديدن آنچه ازپيش ديده است از وجودش رخت بر بسته است و لبهايش در نجواي مداوم ؛اما با چه كسي و چرا ؟! چرا در تاريكي با خود، اينگونه پريشان احوال، مي نالد؟ گوئي چهار ستون هويتش به لرزه در آمده است .آيا به راستي سالياني دراز در پي سراب پوييده است ؟

اگر عمري اعتقاد همه همانندخواب وچون نقشي بر آب بوده است، پس به كدامين سوگندمي تواند دل بندد؟ دستهايش مي لرزدوسرشگ چشمهايش نيز؛ پس به كدامين ريسمان و چگونه چنگ بايد زند ؟

اشكهايش هراسان از هويدايي، در زير پلكهاي بر هم فشرده ، مجبور به بيررون جهيدنند؛ اما به كدامين روزنه چشم بايد دوخت ؟ لبهايش در حركتند و همان نجواي ساليان پر ملال ، همان كلمات تهي و حروف تكراري و هزار دغدغه و خيال واهي . با كدامين نيايش بايدآرامش بجويد؟

آن زمان كه نمي فهميد ، گفته بودند راه رستگاريش آن است كه پدرانش پيموده بودند و مأمن آسايشش همان كه دانايان قوم گفته بودند. پس از گذشت سالها ، حال كه مي فهمد ، مي بيند كه نه پدرانش آنچنان رستگار بوده اند  و نه دانايان قوم آنسان پرهيزگار ؛ نه پيشينيان ميراثي ماندگار گذاشته اند و نه امروزيان ثمري به بار خواهند آورد.

در اين هنگامه پربلا ، در اين عرصه پر غوغا ، در اين ميدان تهي از مهرووفا ، به راستي راه سعادتش كدام است ؟ هراسان ازريزش اعتقادات پيشين و گريزان از تغيير باورهاي به ظاهر راستين ، باورهاي پوچ و بي حاصل ديرين : مدتي در پي درس و مشق بودن ؛ زماني به دنبال علم رفتن و منت استاد كشيدن ؛ روزهادويدن وشبها نخوابيدن ؛گاهي با رؤياهاي آنچناني خوش بودن و دمي به توفيقات مادي دل بستن و عاقبت پول پرستيدن و در لذات نفساني غرق شدن. عمري با حسرت وناكامي، به سردويدن و به جايي نرسيدن . باورهاي بي اساس ، تلاشهاي بي نتيجه وآرزوهاي بربادرفته .

قلبش در تكاپوي پروازي به دور دست هااست ؛ دستانش در آرزوي رسيدن به آزادي ؛ افكارش درحسرت انتظامي پايدار و چشمانش در انتظار نوري بر قرار؛ و آنچه در اين ميانه از يادها رفته است روح او است :اين گوهر تابناك ماندگار ، اين آيه راستين پروردگار كه سخت ملتمس اتصال به سرچشمه حيات حقيقي است.اما اي واي كه:

هميشه نواهاي درونش سركوب شده ،

همواره آوازهاي خوشش در سكوت مانده ،

هميشه صلاي والايش بي پاسخ رها شده،

همواره حريم پاكش پايمال اقدام اجانب گشته ،

هميشه زيبايي اصيلش، آلوده غبار ماديات شده

و اين اسير صد زنجير ، اين آواره هزار پاره ، اين روح ،همواره

 يك قرباني بوده است .....

   ..... ديگر بس است ....

كه اين است نجواي نهائي اين روح روينده: 

   پوسته ام را خواهم شكافت و جوانه خواهم زد . اگر تا به حال اسير تاريكي بودم و زنداني خاك ؛ حال سر سبز ، تا اوج بلند افلاك خواهم رست . پوسته باورهاي سست و بي حاصل پيشين را خواهم شكافت و پوشالهاي غرور و منيت هاي ديرين را كه به جانم افتاده اند، بيرون خواهم ريخت ؛ بايد جستجو كنم ،آفتاب در همين نزديكي است ؛حرارت حيات بخشش راحس مي كنم.

 بايد شهامت تغيير را بدست بياورم؛ بايد گوش و دل و ديده را از آنچه ديده و شنيده ، پاك گردانم . آفتاب راستي تابان است ؛ تنها كافي است از سايه ديوار غفلت و خودپرستي قدم فراتر نهم تا نوازش سر انگشتان مهربانش را احساس كنم؛ مي دانم كه تابش يك شعاعش ،فروزش يك پرتوش، مسير زندگي ام را تا پايان نورافشان خواهدساخت.

و حالادستهايم ميلرزدو اشكهايم نيز.اما اينبار، به شوق تماشاي جمال خورشيد.

افزودن جدید
نوشتن نظر
نام:
ایمیل:
 
عنوان:
قالب نوشته:
[b] [i] [u] [url] [quote] [code] [img] 
 
 
:angry::0:confused::cheer:B):evil::silly::dry::lol::kiss::D:pinch:
:(:shock::X:side::):P:unsure::woohoo::huh::whistle:;):s
:!::?::idea::arrow:
 
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.

3.26 Copyright (C) 2008 Compojoom.com / Copyright (C) 2007 Alain Georgette / Copyright (C) 2006 Frantisek Hliva. All rights reserved."