زکجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بود ؟ چاپ
مقالات شما
پنجشنبه, 14 دی 1385 15:18
تعداد بازدید :5131

آیدا :

امروز وقتی بعد از یک هفته گذرم به سمت آینه افتاد خودمو نشناختم .هیچ علاقه ای هم برای توجه به این موجود جدید نداشتم . چشمهای پف کرده ، موهای تو هم گره خورده ، صورت بی رنگ و رو ... به خودم حق دادم؛ منی که حتی تصور از دست دادن اون، دنیا رو برام بی رنگ می کرد حالا واقعاً از دستش داده بودم ...منو ترک کرده بود و من هنوز زنده بودم ...از خودم تعجب کردم که چطور تو این یک هفته دووم آوردم . حوصله هیچ کس و هیچ چیز رو ندارم . آهنگ اصفهانی می زارم ( تو نباشی چه امیدی به دل خستۀ من ...) بازم گریه ام می گیره ...دلم می خواد بمیرم ..از این دنیای مسخره خسته شدم ..هیچ چیزش برام جالب نیست . اصلاً چرا باید تو این دنیا زندگی کنم ؟  نه بدنیا اومدنم دست خودم بوده و نه مردنم . وقتی هم که دارم زندگی می کنم انگارهمۀ مشکلات برای منه ...

                           .........................................................................................

 امید :

نمیدونم چی شد که با رویا ازدواج کردم. ما با هم تو دانشکده آشنا شدیم؛ اون مهندسی صنایع می خوند؛ من ادبیات . اون موقع فکر می کردم آدم وقتی ازدواج کنه زندگیش از این رو به اون رو میشه؛ اما حالا می بینم نه این طورام نیست. روند زندگیم تغییر زیادی نکرد؛ به همون کم رنگی و بی صدایی قبله ...خب چرا تغییراتی که کرد تفاوتش اینه که اون موقع تو خونه بابا بودیم و می خوردیم و می خوابیدیم. اگر وقتی می شد درسی هم می خوندیم اما حالا باید صبح ها برم سر کلاس و بعد از ظهر ها هم سر کار دیگه. وقتی هم برای درس خوندن نیست. شبا هم مثل جنازه میام و می افتم رو تخت ..چرا یک فرق دیگه هم کرد. اون موقع ها حد اقل روزی یک بار رویا رو می دیدم؛ اما حالا به مرحمت شبکاری های من و کلاس های رویا، هر دو روز یک بار به زحمت فرصت می شه همديگرو ببینیم. چندروز پیش تصمیم گرفتیم 2 روز تعطیلی آخر هفته رو بریم یه سفر شمال که خستگی این همه کار و درس از تنمون دربیاد .سفر شمال بد نبود. 2 روز فارغ از مشغله های همیشگی ...اما خب ....

این روزا فکرم خیلی مشغوله ... باورم نمیشه که همۀ زندگی همین باشه ..بدجوری احساس خالی بودن می کنم؛ احساسی که هر لحظه ممکنه بشکنم .احساس بیهودگی میکنم .دیشب داشتم فکر می کردم اگه من نباشم به جایی از این دنیا بر نمی خوره ...قطعاً کس دیگه ای پیدا می شه که شغلم رو بگیره و وظیفه ام رو انجام بده . رویا و خانواده ام هم حتماً ناراحت می شن اما خب میگذره ..خانواده رویا هم حتماً می تونن از نظر مالی زندگی دخترشون رو تأمین کنن؛ همون طور که قبل از ازدواج ما این کار رو می کردن ..پس چه فایده که من هستم ؟ وقتی بودنم کار خاصی رو پیش نمی بره و نبودنم هم مشکل خاصی ایجاد نمی کنه؟ ....واقعاً چه فایده ؟؟؟

                           ........................................................................................

 شهاب :

دیروز اصلاً رو شانس نبودم. صبح ساعتای 30/11 بود داشتم صبحانه می خوردم که کامران بهم زنگ زد که حاضر شم میاد دنبالم بریم بیرون . تصمیم گرفتم به مامان نگم. آخه هنوز نیم ساعت نبود که آتش بس شده بود (سر بیدار شدن ). خلاصه سریع جیم شدم تو اطاقم. رفتم جلو آینه و موهامو یه مدل خفن که تازه مد شده بود؛ درست کردم. آخه می دونی 5 شنبه ها چقدر خیابونا شلوغه. باید حسابی تیپ می زدم. خلاصه ساعت 30/12 اینا بود که کامی اومد دنبالم ..وای نمیدونی بابای کامران چند روز پیش واسش یه پرادوی دو در خرید. خیلی خوشگله؛ خوشبحالش ..کاش مان بابای ما هم یه کم هوای ما رو داشتن. آخه انصافه ؟ این کامران هر چی اراده کنه هنوز لب تر نکرده واسش می گیرن. اون وقت من بدبخت خدانکنه یه روز بخوام ماشین بگیرم. باید از 3 روز قبل کلی خواهش کنم که شايد بابا لطف کنه، هاچ بک لگنش رو دو ساعت بهم بده. تازه اونم قبل تحویل ماشین، باید حد اقل یک نطق 2 ساعته در مضرات سرعت و لایی کشی گوش بدم...خلاصه سوار ماشین کامران شدم و راه افتادیم. یه آهنگ جدید ZBAZ هم گرفته بود که گذاشتیم و صداشو تا ته بردیم بالا . چه SUB هایی . هنوز چند متر نرفته بودیم که دو تا دختر خوشگل جلو راهمون سبز شدن.  ما هم دو تا بوق زدیم. تازه شیشه ماشین رو کشیده بودیم پایین که یهو مأمورای گشت مثل اجل معلق، جلومون سبزشدن. حالا هر چی ما توضیح میدیم که بابا .......انگار نه انگار. خلاصه تا ما رو بردن و باباهامون اومدن و خلاصمون کردن، کل روزمون گذشت و تازه کلی هم سرزنش شنیدیم ...شب هم که ناکام از تفریح 5 شنبه هام، تصمیم گرفتم برم تو net و دلی از عزا دربیارم . داشتم مخ یه دختره رو می زدم. خالی بندی ها رو ردیف کرده بودم .همه چیز داشت خوب پیش می رفت که یهو فهمیدم Hack شدم و کلاً این دو ساعت رو سر کار بودم...عجب ..دختر هم دخترای قدیم .مظلوم ، ساده دل ...خلاصه که دیروز اصلاً روز باحالی نبود . اصلاً بهم خوش نگذشت . الآن هم حوصلم سر رفته .موبایل کامران هم آنتن نمیده که بگم بیاد دنبالم بریم بیرون . پوسیدم انقد تو خونه موندم ...این چه زندگی خسته کننده ایه. نه تفریحی نه گردشی .......

                            ........................................................................................

اینجا دنیا ست؛ دنیای خوبی ها و بدی ها؛ دنیای زشتی ها و زیبائی ها؛ دنیای رنگارنگ که یک روز طلایی است و یک روز سیاه سیاه سیاه...و ما مهمانان این دنیا ...گاه چنان به زرق وبرقش خیره می مانیم و دل می بندیم که از راه باز می مانیم و گاه چنان به دیدۀ حقارت در آن می نگریم که آرزوی مرگ می کنیم .

برای چه آمده ایم ؟

آمده ایم تا بذر محبت را بیفشانیم . آمده ایم که برای راهمان توشه ای بر گیریم . "جهان رنجور و بیمار است " آمده ایم تا کمر خدمت بربندیم و دردی از جانش بر داریم . آمده ایم که راه و رسم پرواز را بیاموزیم.

و در این راه بی گمان موانعی وجود دارد . نترسیم . با شجاعت پیش رویم و آنها را از میان بر داریم .

یادمان نرود که در این مسیر تنها نیستیم . او که ما را آفریده، خود حافظ ما نیز هست. اگر مشکلی پیش رویمان می گذارد، لابد طاقت هم می دهد و گاهی همین مشکلات مواهب اویند و به ما می آموزند که بیشتر به او ایمان داشته باشیم و نزدیکی جوئیم . همان طور که ناب بودن طلا را با آتش می سنجند، نابی طلای وجود ما نیز با آتش سختی ها سنجیده می شود. پس با اولین شکست خود را نبازیم و از پای ننشینیم؛ چه که حوادث این دنیا چه خوب و چه بد، مانند امواج دریا ست .درمروراست . لایق اعتنا نه .

به توانایی محدود خود ناظر نباشیم؛ بلکه به رحمت خداوندمان دلگرم باشیم که با کمک او می توانیم دنیایی را از قدرت خود مبهوت سازیم .

وبدانیم : " زندگی خالی نیست :   مهربانی هست ، سیب هست ، ایمان هست ." جام دلهامان را لبریز از شراب عشق کنیم که اگر عشق او را در گنجینۀ دل داشته باشیم، بی نیازیم از دنیا و آنچه در اوست .

به دنیا و اسباب آن دل مبندیم که " اهل تمییز خانه نسازند بر پلی ". این جهان و آنچه در اوست جمله اسباب اند برای رسیدن ما به هدفمان...و

هدفمان کسب رضای اواست.                                                                            

 

 

افزودن جدید
نوشتن نظر
نام:
ایمیل:
 
عنوان:
قالب نوشته:
[b] [i] [u] [url] [quote] [code] [img] 
 
 
:angry::0:confused::cheer:B):evil::silly::dry::lol::kiss::D:pinch:
:(:shock::X:side::):P:unsure::woohoo::huh::whistle:;):s
:!::?::idea::arrow:
 
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.

3.26 Copyright (C) 2008 Compojoom.com / Copyright (C) 2007 Alain Georgette / Copyright (C) 2006 Frantisek Hliva. All rights reserved."