چهارشنبه, 10 آبان 1385 21:00 |
شايد ما بارها اين اخبار واين تيترهاي بزرگ را در روزنامه ها ، ماهنامه ها ، اينترنت و هزاران منابع خبري رسانه هاي گروهي ديده و شنيده باشيم و شايد بعد از شنيدن و يا ديدن آن ها آهي از حسرت كشيده ايم؛ اما هيچ گاه نگفته ايم كه چرا و چگونه و به چه علت چنين است. هيچ گاه به اين موضوع فكر نكرده ايم كه مقام انسان در چه حد و اندازه اي است؟ آيا واقعاً وظيفه و مقام ما در اين تيترهاي روزانه خلاصه مي شود؟ يا چيزي فراتر از اين است؟ آيا جواني كه مي تواند جهان را بسوي تعالي، رشد وترقي دهد بايد اينقدر آسان وساده، تن به ظواهرفريبندة مادي داده، وظيفه اصلي خويش را فراموش نمايد؟ آيا اين جوان توانمند كه سرشار از انرژي و استعداد است اينگونه بايد تحت تأثير عوامل مخرب اين جهان و بي بند و باري هاي آن قرار گيرد كه شخصيت و مقام خود را زير سؤال برد؟ مگر چه چيزي آنقدر براي جوانان جهان آزاردهنده است كه آنان را به سوي فساد اخلاقي مي كشاند؟ يا بالعكس چه چيزي آنقدر جالب توجه و خوش آب و رنگ است كه آنان را به سوي خودجلب مي نمايد؟
|
ادامه مطلب ...
|
|
دوشنبه, 17 بهمن 1384 21:16 |
داشتم با اتوبوس از سفر به شهرم بر مي گشتم، در يكي از شهرهاي بين راه پسر 24 ساله اي سوار شد و كنارم نشست. چون بيشتر مسافرين به كردي صحبت مي كردند ، از من پرسيد معلومه همه كرد هستند؛ شما كجايي هستي؟ گفتم من كرد و ترك و فارس و اهل آلاسكاو... هستم. منظورم اين بود كه فرق نمي كند و همه آدمند. گفتم شما كجايي هستي؟ گفت خانواده اش 50 سال است كه در فلان شهر استان گلستان هستند ولي اصلشان از زاهدان است. گفتم حتمأ در شهري كه سوار شدي كار مي كني؟ گفت نه. گفتم كارت چيست؟ گفت ، قاچاق. گفتم قاچاق چي؟ گفت ترياك. يك كيلو كه مي آورم ، 200 تومان برام داره . گفت كجا زندگي مي كنم ، جواب دادم . گفت من دو سال نزديك آنجا حبس بودم ، به خاطر قاچاق . گفتم خطرناك است ؛ جوانان معتاد مي شوند و از بين مي روند . گفت تقصير من نيست خودشان راضيند ؛ نكشنند! گفتم ؛ خوب هر دو مقصريد و به هم وابسته ايد و هر دو ضرر مي كنيد . تا حدي قبول كرد . گفتم چرا كار ديگري نمي كني؟ گفت اين راحته. گفتم پدرت چه كاره است؛ گفت كشاورز. گفتم خوب به پدرت كمك كن. گفت سخت است؛ من بچه آخرم. به اين وضعهم عادت كرده ام... بعدأ ضمن صحبت ادامه داد كه تا حالا جمعأ 8 سال زندان بوده."اولين بار 12 ساله بودم كه با يكي دعوا كردم؛ يك چاقو به بازوش زدم ؛ 28 روز زندان بودم و همانجا همه چيز ياد گرفتم..."
|
ادامه مطلب ...
|
پنجشنبه, 19 آبان 1384 20:34 |
شايد زندگي و حيات را بتوان فضلي عظيم از جانب خداي مهربان دانست و آن را فرصتي جهت عرض اندام براي موجودات حقيري چون ما در اين جهان پهناوردرنظرگرفت و جواني را نگين انگشتري آن پنداشت كه درخششش چشم ها را خيره مي نمايد؛ البته به شرطي كه به دست استادي ماهرتراشي زيبا و چشم نواز خورده باشد والا تنها سنگي است نخراشيده كه ممكن است فقط تا مدتي تواناييها و استعدادهاي بالقوه اش تمجيد و ستايش شود و همگان برايش به به و چه چه گويند؛ ولي با وجود تمامي استعدادها، سنگيست بي فايده، افتاده در گوشه اي از اين دنيا.
|
ادامه مطلب ...
|
سه شنبه, 05 مهر 1384 12:46 |
دستهايش مي لرزدواشكهايش نيز . شهامت گشودن چشمان خويش را ندارد . جسارت دوباره ديدن آنچه ازپيش ديده است از وجودش رخت بر بسته است و لبهايش در نجواي مداوم ؛اما با چه كسي و چرا ؟! چرا در تاريكي با خود، اينگونه پريشان احوال، مي نالد؟ گوئي چهار ستون هويتش به لرزه در آمده است .آيا به راستي سالياني دراز در پي سراب پوييده است ؟
|
ادامه مطلب ...
|
جمعه, 25 شهریور 1384 11:47 |
سعدي در كتاب گلستان حكايتي دارد كه اگر چه بسيار زيبا و بسيار درست است ؛ اما اي كاش هرگز آن را ننوشته بود . از تماميت اين حكايت ، بسياري از مافقط اين جمله را آموخته ايم كه دروغ مصلحت آميز به از راست فتنه انگيز ؛ ولي نمي دانيم منظور سعدي از مصلحت و فتنه چه بوده است . مصلحت راصرفا مصلحت شخصي خودمي دانيم و فتنه را كوچكترين لطمه به نافع خود مي پنداريم.ابايي نداريم كه براي ذره اي نفع مادي بيشتر كه از آن به مصلحت تعبير مي كنيم؛ با يك دروغ، حقي را ناحق كنيم، يا از انجام دادن تعهدات خود سر باز زنيم، يا خانمان و حتي مملكتي را به باد دهيم، يا با حساب سازي از پرداخت ماليات فرار كنيم و از انجام دادن وظايف خود شانه خالي نماييم و تقصير راهم به گردن ديگران اندازيم ؛ قولي بدهيم كه هرگز قصد انجام دادن آن را نداريم ، به دروغ قسم بخوريم ، به قول معروف گنجشك را رنگ كنيم و به اسم قناري بفروشيم و به اين زرنگي خود افتخارهم بنمائيم.
|
ادامه مطلب ...
|
|
|
|
<< شروع < قبلی 11 12 13 14 15 16 17 18 19 بعدي > پايان >>
|
صفحه 18 از 19 |