درخشش چشمانت کو؟ چاپ
مقالات شما
يكشنبه, 01 بهمن 1385 02:21
تعداد بازدید :6269

چشمهایت که روزی در حسرت دیدار دوردست ها چون الماس می درخشید، از چه رو درخشش دیرین خود را از دست داده اند ؟

دستهایت که زمانی دستگیر هر ناتوان بود، چطور اینگونه نحیف و ناتوان گردیده اند ؟

پاهایت که روزگاری در چالش نبردی سخت با پلیدی راه و بیراهه را در می نوردید، ازچه رو اينسان سست و در گل مانده اند ؟

و آن دل بی قرارت، آن پارۀ آکنده از خون و عشق، آن خانۀ عاری از نفرت و اندوه، آن منزلگاه ماه و مهر و آرامگاهِ به بلندای سپهر، چرا این چنین سخت و سنگين و تیره گون شده است ؟

دل جوانت را به کدامین باد سپرده بودی که این چنین بر بادت داد ؟ مگر نمی دانستی در چه جایی چشم گشوده ای و از برای چه ؟ مگر یادت نبود که در این سِپَنجِ صورت ساز، در این سرای پُر های و هوی، بهتر آن است که بیرون از گردونۀ قیل و قال باشی و دل به هیچ نسپاری ؟ و یا شاید می پنداشتی که آنچه حال به هیچش نمی خری تمامی دنیای تو بوده است؟

چشمهایت دیگر نمی درخشد . مگرآنها را به چه مَنظری گشوده ای که چنین تار و بی تلألو شده اند؟ هیچ می دانی این دودریچۀ شفاف وجود تو تنها راهی نبود که می توانستی با آن ببینی و احساس نمایی ؟ شاید اگر این دو مجرای زلال سرچشمۀ روحت را بر بسیاری از آنچه دیده بودی می بستی و با چشمان قلبت می دیدی، حال هنوز آن ستارگان درخشان در چشمانت چشمک می زدند.

»ای یار ! ای یگانه ترین یار !»

من ، که می دانم بهاران عمرم با تو چندان متفاوت نیست، فراتر از دنیایی که در آن تنها باید با چشم سر دید و با گوش سر شنید، فراتر از مرز و حد و قید و بند، فراتر از دنیای ارتباطات و سر انگشتان خاطرات، به زبان بی زبانی که تو بهتر خوانی و می دانی، با زبان دل و روح، با تو سخن می گویم. فراتر از هزاران راه نرفته که هنوز مانده و هزاران بغض نشکفته که در گلو خوابیده! بیا دست های شیشه ای ناپیدایت را در دستان پیدای من بگذار تا قلبم با تو سخن گوید و بدانی که بیشتر از هر زمانی برای تو می تپد و دوستت دارد. و راز در همین جاست. آری ، چون دوستت دارد، تو را به دنیای بی مرزو حد جدیدی فرا می خواند؛ به آسمانی بی انتها؛ به دریایی که چون به ساحلش بیایی بی اختیار قصد اعماق پر درّ و گوهرش نمایی؛ به آنجا که همه چیز به خاطر عشق است و به دنبال عشق و آنجا که جوهر عشق به بیان« فَاحبَبتُ خَلقَک فَخَلَقتُک » به گونه ای متعالی در جلوه و نمايش است؛ به معنویتی که بر گرفته از روحی نوین و وجدانی جهانی است؛ آنجا که فرد دیگر به خود نمی اندیشد، بلکه خود را در اتحاد و عشق با همۀ انسانها می بیند.

من می دانم این تنها چیزی است که آن ستارگان کوچک درخشان را به چشمان زیبای تو باز می گرداند.

«ای یار ! ای یگانه ترین یار ! »

                                                        

 

افزودن جدید
نوشتن نظر
نام:
ایمیل:
 
عنوان:
قالب نوشته:
[b] [i] [u] [url] [quote] [code] [img] 
 
 
:angry::0:confused::cheer:B):evil::silly::dry::lol::kiss::D:pinch:
:(:shock::X:side::):P:unsure::woohoo::huh::whistle:;):s
:!::?::idea::arrow:
 
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.

3.26 Copyright (C) 2008 Compojoom.com / Copyright (C) 2007 Alain Georgette / Copyright (C) 2006 Frantisek Hliva. All rights reserved."