مؤثریم یامتأثر؛ انتخاب باشماست چاپ
يكشنبه, 18 فروردين 1387 11:54
تعداد بازدید :6306

چند روز پیش برای رفتن به محل کار یکی از دوستانم سوار تاکسی شدم. اولین بار بود که به محل کارش می رفتم. برای رسیدن به شهرک مورد نظر، تاکسی از خیابان هایی عبور کرد که من اصلا فکرش را نمی کردم که شهر ما اینطور محله هایی را داشته باشد. کوچه های باریک و شیب داری را می دیدم که کودکان زیادی بدون داشتن لباس مناسب و با سر و وضعی نامرتب، در جوی های آب بازی می کردند. خانه ها آنقدر کوچک بود که جایی برای پهن کردن رخت در آن وجود نداشت و آنها برای خشک شدن لباس هایشان، بین عرض کوچه طناب کشی کرده بودند. خدای من. اصلاً باورم نمی شد. تا امروز فکر می کردم که این محله ها فقط در  کشور های سطح پائین وجود دارند! واقعاً از دیدن چنین صحنه هایی متأسف شدم. چه محیط های آلوده ای. با خودم فکر کردم، حتماً اینجا همه معتادند. مطمئناً با وجود این محیط آلوده، همگی گرفتار و بدبخت شده اند. سعی کردم خودم با تلفن همراهم مشغول کنم. چون اصلاً تحمل دیدن و فکر کردن راجع به این طور محیط آلوده ای که همه ی آن ها گرفتار آن شده اند را نداشتم.

ظهر که به خانه برگشتم وحشت دیدن آن مناظر هنوز از یادم نرفته بود. با بی حوصلگی درب یخچال را باز کردم. برای برداشتن میوه خم شدم و نگاهی به میوه ها انداختم. از دیدن میوه هایی که چند هفته ای در یخچال بدون طرفدار مانده بود خوشحال شدم! با خودم فکر کردم:  "خوب حالا چی بخورم؟ هوم.... آهان یه پرتقال آبدار!"

کیسه ی پرتقال را از زیر کابین میوه ها بیرون کشیدم. وای خدای من! یک بار دل من پرتقال خواست! با ناراحتی نگاهی به کیسه انداختم. بوی بدی می داد. این همه مدت کسی از آنها استقبال نکرده بود. یاد روزی افتادم که آنها را از مغازه، با دستان خودم ورچین کرده بودم. پرتقال هایی که می شد از مزه و عطر و خواص آنها لذت برد، تبدیل به اجسامی کپک زده و بدبو شده بودند. با نا امیدی کیسه را در آشغالدانی خالی کردم... با نگاهی حسرت آمیز به سطل آشغال نگاه کردم ... چشمم به یک پرتقال سالم افتاد، گویا یکی از پرتقال ها سالم بود. خیلی تعجب کردم. چطور می شود که در محیطی که همه ی میوه های داخل یک نایلون کپک زده بودند، این یکی سالم مانده باشد؟

قضیه را بکلی فراموش کردم و با اشتیاق تمام برای خوردن پرتقال دست به کار شدم. با کنجکاوی داخل آشغالدانی را بر انداز کردم که نکند دوباره پرتقال سالمی در آن بین باشد. یکی را که به نظر کپک زده بود، در دستانم گرفتم. با چاقو آنرا دو نصف کردم. داخل آن هم سالم بود. فقط از بیرون کپک زده نشان می داد. با خودم گفتم: "خوب شد دیدمشا. و الّا این یه دونه هم با بقیه نابود می شد!"

پرتقال را بالا گرفتم و با خودم خواندم: "خواهی نشوی رسوا ، همرنگ جماعت شو! خوب شد همرنگ نشدی ها! خوشحالم از اینکه استعداد توی خوشمزه رو شکوفا کردم."

از حرف هایم خنده ام گرفته بود. شکوفا کردن استعداد پرتقال!

برای یک لحظه فکرم به اصطلاح "شکوفا شدن استعداد" جلب شد... همرنگی با جماعت... نگاهی به پرتقال انداختم و بازهم گفتم: "خوب شد که تو همرنگ اجتماع نشدی ها! باز خوبه پیش من رسوا شدی و من خوردمت و لااقل چند درصد به ویتامینهای بدنم اضافه شد! اگه قرار بود همرنگ بشی، درسته که رسوا نمی شدی، ولی جای امیدی هم نداشتی! اونوقت باید می سپردمت به دست آشغالدونی گرامی!" 

  بعد از خوردن پرتقال ها روی کاناپه دراز کشیدم و تلویزیون را روشن کردم. تصویر، محله ای را نشان می داد که عده ی بسیاری انساهای فقیر در جایی زندگی می کردند که واقعاً محیط تاسف انگیزی بود و خبر نگار برای مصاحبه با معتادان به آنجا رفته بود. یاد صحنه هایی افتادم که صبح، آن ها را از نزدیک دیدم. با دیدن آن تصاویر، تلویزیون را خاموش کردم و بر روی کاناپه غلت زدم. صحنه های صبح جلوی چشمم می آمد. پس چرا تا به حال آنجا را ندیده بودم. با خودم فکر کردم... 21 سال است که ما ساکن این شهر هستیم. فرصت کمی نیست برای شناختن آنچنین مناطقی که کمی آنطرف تر از ما قرار دارد.  شهرک پر بود از آدمهایی که بویی از نظافت و فرهنگ نبرده بودند. این چنین آدم هایی تا آخر لحظه ی زندگی در آن دهات کوره عمرشان را به انتها می برند. با وضعیتی که من دیدم هیچ امیدی به آنها نمی توان داشت. مطمئناً همه ی آن ها اینطوری هستند. در این فکر ها بودم که یاد پرتقال ها افتادم. ولی در آن همه پرتقال گندیده، یکی سالم بود. حتی یکی از آنها هم به ظاهر خراب بود، ولی داخلش هنوز سالم مانده بود. این دو شرایط به وجود آمده، با هم قابل قیاس بود. با خودم گفتم: طبق این رابطه، احتمال وجود آدم هایی که می توان هنوز به سالم بودن آنها امیدوار بود، هست. پس ممکن است  که در یک محیط خراب زندگی کرد، امّا همرنگ آنها نشد و سالم ماند. بنابراین می توانیم مانند این پرتقالها که در محیط فاسد اطرافش، سالم مانده بودند دوام بیاوریم و دچار انحراف نشویم. یعنی بهتر است بگویم: نه تنها می توان از محیط تأثیر نگرفت بلکه حتی اگر بخواهیم می توانیم بر محیط اطراف خود تأثیر گذار باشیم. اگرچه یک پرتقال هرچند که سالم بماند، ممکن است تأثیر محسوسی در اطرافیانش نداشته باشد، اما ما که انسانیم. پرتقال نیستیم که فقط جسم باشیم! روحی که در بدن هر انسانی وجود دارد، تفکراتش و روابطش با سایرین حتی می تواند  نه تنها خودش، بلکه روح و جسم سایر انسان ها هم نجات بدهد.

 به یاد جملاتی افتادم که در وصف پرتقال می گفتم: شکوفا شدن استعداد، همرنگ نشدن با اجتماع... یعنی ما از پرتقال هم کمتریم؟ همه ی ما انسانها یکسان آفریده شده ایم. تفاوت در زندگی ما، حاصل تفاوت در نگرش و استفاده از استعداد های خدادادی ماست. به خودم فکر کردم. شاید اگر من هم در آن شهرک زندگی می کردم، هیچوقت به استعداد و علاقه ام به زبان انگلیسی پی نمی بردم. شاید الان به جای اینکه با کامپیوتر و اینترنت سر و کار داشتم، با دوستانم در آن کوچه تیله بازی می کردم! راستی چقدر خوب شد که من خودم را لا اقل تا اینجا شناختم... واقعاً چه خوب شد که من این توانایی ام را کشف کردم. کاش می توانستم با تمام وجودم آنچه را که خودم تا به این سن آموختم، به بچه های آنجا یاد بدهم. حالا دیگر مطمئن هستم که بین آنها، افرادی هم هستند که می توانند شکوفا شوند.

یادش به خیر... یاد دوران دبیرستان. یاد بچه هایی که سیگار می کشیدند. الان آن ها کجا هستند؟ چه کار می کنند؟ چه لحظه های خوبی را در کنار هم گذراندیم. یادش بخیر... در دلم گفتم: "احسان یادت هست چند بار بهت سیگار تعارف کردند؟ یادت هست چند بار بهشون نه گفتی." دلم برای یکی از دوستانم که با این تعارفات، سیگاری شده بود می سوخت. چهارشنبه ی پیش در خیابان دیدمش. هنوز هم سیگار می کشید. با اینکه از پدرش هم یک سیلی خورده بود،... با اینکه خودش رو کشت که ترک کنه، ولی بازهم به سراغش می رفت. اگرچه مطمئناً اراده اش قوی نبوده. پدرش که همیشه  از این و آن شاکی بود و می گفت محیط بچه ی من را  خراب کرده. چقدر دوست داشتم بهش بگویم: "پس چرا محیط من رو سیگاری نکرده! اصلاً مگه لازمه هر کاری دیگران کردند ما هم بکنیم؟" حتی یادم می آید که چند ماه نگذاشت که مهدی با بچه های مدرسه بیرون بروند و خوش بگذراند. ولی به نظر من ما می توانیم در جمع دوستانمان باشیم و با آنها لحظات خوبی داشته باشیم؛ اما همه رفتار ما مثل آنها نباشد. ما می توانیم به شیوه های دیگری احساسات خودمان را بروز دهیم. خداوند به انسان عقل عنایت کرده تا خودش مسیرش را انتخاب کند و راه درست را انتخاب نماید. اگرچه ما می توانیم در جمع  دوستانمان که همگی سیگار می کشند، باشیم و هر وقت به ما نیز تعارف می کنند از آنها قبول کنیم و مانند آنها باشیم. درست مثل کاری که مهدی کرد. ولی به چه قیمت؟ به قیمت از دست دادن سلامتی خودمان و اطرافیانمان؟ به قیمت بی اعتبار شدن در محیط صمیمی و مقدس خانواده؟ به قیمت بزرگ نمودن خود در جمع دوستان و کوچک کردن خود  در نزد عزیزانمان؟  به قیمت ضعیف شدن این جسم خاکی که امانتی گرانبها در دستان ماست؟ 

یادش یه خیر... چند بار بهش گفتم که سیگار کشیدن علامتی برای بزرگ شدن ما نیست. چقدر دوست داشتم به او بگویم که ما می توانیم با شیوه های دیگری بزرگ شدن خودمان را نشان دهیم و به اطرافیانمان ثابت کنیم. حیف که او گوشش به این حرف ها بدهکار نبود. همیشه می گفت که من دیگر مستقل شده ام. من و مهدی از دبستان همکلاسی بودیم. آن مهدی مؤدب و درسخوانی که من می شناختم، می توانست نوجوانی باشد که با به دست آوردن ارزش های مثبت در زندگی مانند ایثار، خدمت، بخشش، خودشناسی، خضوع و... همواره  مورد تحسین اطرافیانش قرار گیرد. او می توانست بلوغش را اینطور نشان دهد. آری او می توانست با شرکت در یک فعالیت اجتماعی و یا ادامه ی تحصیلش در دانشگاه به عینه نشان دهد که می تواند خود به تنهایی تصمیم بگیرد.

 چند روز پیش در یکی از مجله های علمی، مطالب زیادی را در مورد سیگار و اثراتش دیدم. تا آنجائیکه یادم هست نوشته بود که یکی از دلایل سیگار کشیدن، چاره جویی برای کاهش استرس است. اما ما به شیوه دیگری می توانیم استرس خود را کم و خشم خود را کنترل نماییم. افراد بعد از آن که سیگار می کشند فکر می کنند که از استرس خود کم کرده اند؛ اما باید گفت که در واقع انسان بعد از سیگار کشیدن به آرامشی نسبی و موقت می رسد؛ به همین دلیل سیگار را مفید می داند. اما روش های بهتری برای کم کردن استرس وجود دارد که اثر آن می تواند پایدارتر باشد. ابتدا می توان سعی نمود که ذهن را از آن مشکل خارج نمود که این کار را با روش های مختلفی که هر کس خود شاید بهتر بداند می تواند انجام دهد که یکی از آنها شمارش اعداد یا کشیدن تنفس های عمیق و مناسب است. اگر نتوانیم این گونه خود را راحت نماییم می توانیم با راه رفتن، انجام یک عمل که آن را دوست داریم (البته نه کارهایی که ضرری بیش از استرس دارد!)، تماس با یک دوست و حرف زدن با وی، نوشیدن یک لیوان آب خنک، گوش دادن به موسیقی، خواندن دعا و ... از استرس و  یا خشم خود کم کنیم.

در ادامه ی مطالب روزنامه نوشته بود که خیلی ها تصور می کنند که اگر سیگار بکشند می توانند به راحتی و هر زمان آن را ترک نمایند. اما این طور نیست و این واقعیتی درد ناک است. حتی در مواردی دیده شده است که بعد از مدت 10 سال پس از ترک یک فرد سیگاری مجدد به سیگار کشیدن روی آورده است؛ البته اگر اعتماد بنفس و اراده  وجود داشته باشد، ترک کردن آن امکان دارد.

چقدر دوست دارم که بازهم مهدی را ببینم. اگر ببینمش حتماً در مورد مضرات سیگار با او صحبت می کنم. من به عنوان دوست او، سعی خودم را می کنم که راهنمایی اش کنم. حتی اگر هم به حرفم اهمیت نداد، لا اقل خیالم راحت است که من وظیفه ی دوستی ام را انجام دادم.

از روی کاناپه بلند شدم و به آشپزخانه رفتم. پوست پرتقال ها را در بشقاب دیدم. کاش می توانستم از آن پرتقال  تشکر کنم و بگویم: پرتقال عزیزم!  امروز درسهای بزرگی از تو آموختم... 

افزودن جدید
نوشتن نظر
نام:
ایمیل:
 
عنوان:
قالب نوشته:
[b] [i] [u] [url] [quote] [code] [img] 
 
 
:angry::0:confused::cheer:B):evil::silly::dry::lol::kiss::D:pinch:
:(:shock::X:side::):P:unsure::woohoo::huh::whistle:;):s
:!::?::idea::arrow:
 
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.
shomais  - anche khahi tavani bud |1387-2-8 16:16:21
احسان عزيز واقعا عالي بود مقالت باعث شد رو
عقيدم نيبت به اين جمله محكم تر بشم
آنچه
خواهي تواني بود
ان اژشا الله هميشه شاهد
موفقيتهات باشيم
در پناه حق شاد و پيروز
باشي
shoko  - :) |1387-1-20 02:18:26
احسان جان خیلی عالی نوشتی امیدوارم همه
بتونن همیشه از چیزایی که در اطرافشون هست ،
عبرت بگیرند .
شاد باشی
دست به قلمت عالیه ها.
ایشالا روز به روز هم بهتر بشه

3.26 Copyright (C) 2008 Compojoom.com / Copyright (C) 2007 Alain Georgette / Copyright (C) 2006 Frantisek Hliva. All rights reserved."