تحصيلات عالي چاپ
جمعه, 25 شهریور 1384 12:08
تعداد بازدید :6810

ويلون و سرگردون داشت تو پارك قدم ميزد ، لحظه اول فكر كردم برق اونو گرفته ، موهاش پريشون بود و تيك مي خورد و راه مي رفت . از روي كنجكاوي نزديكش شدم . ديدم داره با خودش حرف مي زنه؛ گفتم خوب داره با مبايل حرف مي زنه؛ولي چيزي دستش نديدم.  كنجكاويم بيشتر شد . رفتم جلوتر ديدم هند فري هم نداره؛ پس داشت با خودش حرف مي زد؛ يعني ديونه شده بود . بهش نمي اومد؛ يعني به تيپش نمي خورد . يه پوشه سبز هم دستش بود . دست كه زدم به شونش به خودش اومد. گفتم :

   - سلام

   - عليكم كه چي ؟

   - شما بگيد كه چي .

   - خوب گفتم كه : كه چي ؟

   - حال و روزت رو ديدم گفتم شايد كاري ازم بر بياد .

در اومدوگفت:

 - كاري از هيچ كس بر نمياد؛ مثل ديونه ها شدم نه ؟

 - راستش رو بخواي بعله. 

 (خواننده جون از همين حالا بگم كه ازخصوصيات من اينه كه رك و راستم )

- گفت:نه به خدا سالمم؛ البته اگه مشاورا و خونوادم بذارن.

 (ديگه بايد خارج از پرانتز بگم آقا جان فضولم، چي مي خواي بگي ؟) از دهنم پريد كه :

- مشاور تربيتي ؟

- نه بابا مشاور آموزشي

چشام جرقه اي زد كه انگاراونو ديد وگفت :

- نكنه تو هم مشاوري ؟

و مي خواست فرار كنه كه گفتم :

- صبر كن. تو ديگه كي هستي ؟ من فقط دارم مشكلات انتخاب رشته رو بررسي مي كنم كه يك مقاله اي ، داستاني چيزي بنويسم تابقيه جوونا مثل تو نشن .

 اين دفعه برقي تو چشماي اون زد كه منو لرزوند. انگار برق ديويست و بيست ولت  بود( اينم يه خصوصيت ديگه من؛ آخر لاف زدن كه خرج نداره. ) خلاصه خيلي خوشحال شد و گفت:

-  كاش از اين جور تحقيقا زياد بشه تا ما از چاله تو چاه نيفتيم . بعد از اينكه به هم معرفي شديم فهميدم تازه دوره راهنمايي رو تموم كرده؛( هر چند از نظر عقلي بيشتر مي زد ) و حالا مي خواست انتخاب رشته بكنه يعني همون موضوعي كه من دنبالش بودم . گرفتمش تو بغل و گفتم :

- تو مقاله مني عزيز جان ،تا حالا كجا بودي.

در اومد كه :

-  انگار تو هم مثل من يه تخته ات كمه!

-  پيش نهاددادم : حالابيا بشينيم تا بعد ببينيم ما ديونه ايم يا اوناي ديگه .

-  كياي ديگه ؟

-  حالا بيا بشينيم.

 رو يكي از صندلي هاي پارك نشستيم . خلاصه دردسرتون ندم؛ اولش نمي خواست همكاري كنه؛ امابهش ياد آوري كردم كه بابا جون بگو ما هم بنويسيم؛ شايد بقيه مثل تو ويلون خيابونا نشن . بعد از كلي چك و چونه راضي شد و گفت :

- دوره راهنمايي رو تموم كردم .

- پيگيري كردم كه :تو همه رشته ها  مي توني وارد بشي ؟

يه جوري نگام كردو گفت:

- جلو فضوليت رو كه تو نوشته ات اسمش كنجكاويه، بگير.

خنده اي كردم و گفتم :

چشم، حالاادامه بده، من ديگه حرف نمي زنم.

بهم تذكردادكه:

- منم مثل تو ركم؛ به همين خاطر مي گم نمي توني، ولي خوب من ادامه مي دم :

خلاصه بگم؛آره نمره هام خوبه، و مي تونم تو هرسيستمي كه مي خوام وارد بشم .

 (هرچند كه مي دوني،امااين رو به شماي خواننده بگم كه:بعد از راهنمايي كه از لحاظ آموزش و پرورش دوره نيمه ضعيفي مي باشد، دانش آموز بايد يكي از سيستمهاي دبيرستان ، كار و دانش و يا فني حرفه اي را انتخاب نمايد كه با توجه به معدل و نمرات كسب شده در دوره راهنمايي، مي تواند انتخاب خود را بنمايد .

آخيش گفتم . ديگه از من جملات ادبي و مقاله اي نمي بينيد . از همين حالا بگم همين چند خط هم از دستم در رفت).

سعيد گفت :( چيه تعجب كرديد ؟! گفتم كه، قبلأ به هم معرفي شديم. )

-  پدر و مادرم اصرار دارن برم ...

حرفش رو قطع كردم و گفتم :

- بري دبيرستان ورشته رياضي وبعدش هم مهندسي بخوني كه آخر سر، نونت تو روغنه؛نه؟

- آره قربون دهنت ؛ منتهااينو به شكل ديگه اي گفتن ؛ مي دوني كه؛ به حالت نصيحت وار؛ اينجوري : مي دوني پسرم تو بايد به اين مملكت خدمت كني و از اين راه پول هم در بياري. برااين كار بايد باسوادومهندس بشي . پس ازهمين حالا به فكر فرداباش. بعدمامانم ادامه داد كه : ميري دبيرستان و سال دوم هم رشته رياضي رو انتخاب مي كني . از حالا مي بينم كه پسرم مهندسه .

پرسيدم:

- عجب پس نظر خودت چي؟ حتمأ آب از لب و لوچه ات راه افتادوخودت رو مهندس ديدي.

سرش رو پائين انداخت و گفت:

- نكته همين جاست كه كسي نظر منو نخواست . هر وقت بحث انتخاب پيش مياد وضع همينه . چند روز پيش سر همين موضوع،آخرش داداشم داغ كرد و گفت : بابا جان بذارين ببينيم علاقه خودش چيه . قبل از اين كه سؤال بكني بگم كه برادرم از من چند سال بزرگتره .

- چند سال ؟

- سه سال . فكر كنم داستان انتخاب رشته اون بيشتر به دردت بخوره تا من.

با خوشحالي گفتم:

- به اون هم مي رسيم، ادامه بده .

- بعد از صحبت داداشم، بابا گفت: خيلي خوب ، اخمتو وا كن ، بگو ببينم چي مي گي ؟ حتمأ مي خواي دكتر بشي؛ باشه حرفي نيست ؛ اون هم پول خوبي توشه . گفتم : مگه با سواد شدن فقط براي پوله ؟! من علاقه اي به رشته هايي كه شما مي گيد ندارم . دوست دارم رشته انساني رو بخونم كه نا گهان پدربا تعجب مخلوط با كمي تغير گفت : چي ؟!!!! انساني ؟!!! اولأ اگه اين رشته برا شغل نيست پس براچيه؟ بعدش هم اين شد رشته ؟ گفتم : اولأ كه برا بهتر زندگي كردنه؛درضمن رشته خيلي خوبي هم هست. دوستش دارم. تازه مي تونه آينده شغلي هم داشته باشه

  دردسرت ندم بحث بالا گرفت و همون شد كه اونا مي خواستن؛البته

  تا حالا . آخر سر گفتن كه مي ريم با مشاور مشورت مي كنيم .

  رفتيم و مشاور هم خيلي سفت و سخت گفت : مگه خلي جوون ؟ خب

  مي توني بري رشته رياضي فيزيك، برو ديگه . انگار اون هم

  گوشش به جواباي من بدهكار نبود. آخرش تصميم گرفتم برم همون

  رشته مورد علاقه اونا؛ ولي مي دونم در آينده به عنوان

  بزرگترين اشتباه زندگيم ازش ياد مي كنم.اما...

 ( خوننده جون، شايد دلت مي خوادبهم بگي خب چرا ساكتي؟ يه چيزي وسط حرفاش بگو تااينجوري كلافه نشي.)راستش خودم هم همين احساس رو دارم. تو حرفش پريدم كه:

- زود تصميم نگير . ادامه بده تا يه فكري بكنيم . يه اما گفتي و ادامه اش رو خوردي .

- كجا بودم؟آها ، اما مشاوره برادرم خيلي بيشتر به دردت مي خوره .

- به شوخي گفتم:از تو كه چيزي نماسيد؛از برادرت بگو.

با لحني معترضانه گفت:

-دستت درد نكنه ، دو صفحه از داستانت يا مقاله ات يا هر چيز ديگت رفت جلو ؛ كه خنديدم و اون ادامه داد :

-برادرم مثل من براهمه رشته ها نمره نياورد؛ يعني اصلا نتونست بره دبيرستان كه به نظر من يه جور اجباره؛ يعني تا حدي  با عقل جور در نمياد.

نظريه دادم كه:

- اگه دوره ضعيف راهنمايي بخواد ملاك تحصيلات آينده باشه،اون هم با مشاوره هاي غير تخصصي كه مو فقيت روفقط توتحصيل مي بينن ؛ پس آينده شغلي هم بايد با نمره هاي راهنمايي مشخص  بشه . مسخرس نيست؟

با تعجب نگام كردوگفت:

- آره؛ ولي اينارو من بايد مي گفتم.

توجيهش كردم كه:

- فرقي نمي كنه. توي اين داستان كه تو و من نداريم.وادامه داد:

- خلاصه پدرم وقتي ديد خسرو نمي تونه وارد دبيرستان بشه و بعد از اينكه اونو حسابي تحقير كرد كه : پسر عموت فلان كاره شده و دختر داييت بهمان كاررو كرده و پسر خالت تو فلان شركت سرپرسته؛ رفت و يك مشاور تر و تميز و معروف آموزش و پرورش رو كه از دوستاش بود،آورد خونه. حالا بشنو حرفاي اين مشاوررو كه كاملأ يك طرفه بود. پرسيدم:

- قبلش بگو ببينم نظر برادرت خسروچي بود؟

- براش فرقي نداشت ، در واقع ما جوري بار اومديم كه زود سر تسليم فرود بياريم؛ انگار يه كمي پررو بازي در آوردم . و اما گفته هاي مشاور به برادرم، البته به طور خلاصه : تو دو راه بيشتر برات برات نمونده؛ يا بري كار و دانش ويا فني و حرفه اي . كار و دانش كه ضعيفه، پس بايد همت كني و بري فني و حرفه اي؛اونم نه هر رشته اي، بلكه رشته برق و الكترونيك . حالا هر چي برادرم مي خواد بگه بابا من رياضيم ضعيفه ؛ گوش كسي بده كار نيست كه نيست . مشاور ادامه داد كه : بعد هم مي توني وارد دانشگاه بشي ؛ سراسري نشد نشده ؛ دانشگاههاي ديگه هم هست ؛ مثل آزاد و پيام نور و غيره؛ بعد با تخصصي كه مي گيري وارد بازار كار مي شي و به عنوان يك متخصص مي توني به هرجا مي خواي برسي. البته خيلي خلاصه گفتم . كلي آسمون و ريسمون به هم بافت كه اين رشته اله هست و بله و از مزاياي دانشگاه آزاد و خلاصه خيلي چيزاي ديگه داد سخن داد .

 ( خواننده جون اينجا يك نكته رو يادآوري كنم . هر چند كه چيزي سرم نمي شه،ولي تا اونجايي كه بتونم مي خوام از اينجا به بعد بحث رو به صورت جدي و علمي ادامه بدم ، اگه اهلشي بيا.) گفتم :

- ولي اين مشاوره كه پر از اشكاله.گفت:

     تا حدودي مي دونم ولي پر از....

باز پريدم تو حرفش كه:

- اول بگو ببينم برادرت اين كارو كرد ؟

- آره .

- موفقه ؟

- داره به زور خودشو مي كشونه؛ سال آخره.

اظهارنظر كردم كه:

- اين مشاورا اغلب اوقات خيلي غير تخصصي برخورد مي كنن و اصلأ مشاوره بلد نيستن. همش از قضيه همين است و بس ، استفاده مي كنن . بابا جان مشورت بايد انجام بگيره  تا علاقه دانش آموز كشف بشه؛ حالا يه طرفه هم كه مي خواد باشه، باشه ؛ ولي مرد مومن تو به عنوان مشاورو همينطور بقيه مشاورا، اول كه بايد سعي كنيد اين بي انصافي رو درست كنيد كه دوره راهنمايي كه خودش اينقدر ضعيفه تا اين حد ملاك سواد قرار نگيره. بعدش هم آخه كسي كه نمره ورود به دبيرستان رو نياورده و نمي تونه وارد رشته رياضي بشه ، چرا تشويقش مي كنيد برق و الكترونيك بخونه كه سخت ترين رشته دانشگاهي بحساب مياد( از نظر محاسبات )؟ اصلأ كاراز ريشه خرابه كه رشته اي با اين حد از رياضيات تخصصي ، تو فني و حرفه اي گذاشته شده. اين رشته بعضي وقتها، برادانش آموزاي رياضي هم كه بنيه رياضيشون تا حدي قويه، مشكل به نظر مي رسه؛ چه برسه به دانش آموزاي فني حرفه اي كه از نظر رياضي ضعيف ترن .

 (آخيش ، دارم تلافي مي كنم ، طفلي سعيد نشسته داره گوش مي ده ؛ خوب داستان منه ديگه ، گهي پشت به زين و گهي زين به پشت.خب ادامه بدم.):

- و تازه بعد از ديپلم يا كارداني،اين شخص تبديل مي شه به يه كار گر با سواد، نه يك تكنسين با سواد. البته عده اي هم موفق مي شن در دانشگاههاي غير معتبر ، ادامه تحصيل بدن و مدرك بگيرن ؛ از جمله در دانشگاههاي آزاد و پيام نور و علمي كاربردي و....كه به خدا حيف اسم دانشگاه كه به اين جور جاها اطلاق بشه؛ چون فقط بازيه ، پوله .

( سعيد پلك هم نمي زد . باور نمي كرد اينجوري حرف بزنم . راستش خودم هم فكر نمي كردم ؛ اما برا نوشتن داستانم اينقدر اين در و اون در زده بودم كه اين اطلاعات داشت تو مغزم داشت منفجر مي شد ؛ چيز جديدي نبود ،ولي برا من و سعيد تازگي داشت. منم كه يه جفت گوش گير آورده بودم كه نتيجه اش هم اينه ديگه.)گفتم :

- خسته شديا ؟ گفت:

- نه ادامه بده؛ خيلي خوب بود . از كار و دانش هم بگو ؛معمولا بعداز فني و حرفه اي به اون گير مي دن.

به سخن راني ترغيب شدم كه:

- اما عبارت كار و دانش كه تركيبي ازدو واژه فعاليت و علمه ، مثل اسم دانشگاه علمي كاربرديه كه خودش هم نه علميه و نه كاربردي . درسهايي كه بنحو غير منطقي در فني و حرفه اي مختصر شده ، بطور عجيب تر،در كار و دانش مختصر تر شده و سيستم كار و دانش رودرست كرده؛ خوب، آينده اين رشته هم پيداست. معلومه كه فارغ التحصيلاش براادامه تحصيل در دانشگاه به معجزه احتياج دارن؛ اونم با توجه به گنجايش دانشگاه . در واقع اگه كسي جدادرس خون باشه، نياز داره جدا از سيستم ، به صورت خصوصي و فشرده ، درسهاي دوره فني و حرفه اي رو بخونه تا بتونه ادامه تحصيل بده . فارغ التحصيلاي اين دوره، هميشه در انتهاي هرم شغلي قرار مي گيرن و در واقع فقط به نوعي نيروي كار(صرفااستفاده از ماهيچه هاي بدن) تبديل مي شن و تازه باسوادتراشون هم وقتي قدم به بازار كار مي ذارن كه غير متخصصين ، درست مثل مشاورين، بازار كاررو قبضه كردن. تازه يكي هم كه دوره مهندسي رو گذرونده بايد بره پيش يك مهندس بازاري ( كسي كه به علت كارزيادتونازار بهش مي گن مهندس ) مشغول كار بشه. آره، اينه جبر محيط و اينطوريه سيستم آموزشي ما و اشتباه در تصميم گيري ها و بخصوص اون مشاوره هاي غير تخصصي و اون مشاورهاي مثلأ متخصص.

سعيد با لبخندي كه بيشتر نشونه ياس داشت گفت:

- پس من شانس آوردم . گفتم:

- تو شرايطي كه الان وضعيت آموزش و پرورش در ايران داره آره ؛ اما بازم دچار جبر محيط شدي؛ چون نمي توني اون رشته اي رو كه مي خواي ادامه بدي ؛ هر چند كه پدر و مادرت خير و صلاحت رو مي خوان...

يهوبا ياسي نمايون ترگفت:

- آره به خدا نمي دونم چي كار كنم.

شوخي وار بهش تذكردادم:

- پاپتي پريدي وسط حرفام ، منم تو داستان واردش كردم ؛ حواست باشه، بذار يه كم ديگه ادامه بدم.بناچار گفت:

- باشه بگو ؛ ولي كاش مشاورا مثل تو برخورد مي كردن . مشاورا هم از هر سه رشته مي گن؛ اما نه اينجوري. ادامه بده.

- شوخي كردم بابا، كم آوردم. حالا برا اينكه از تب و تاب نيفتم، يه كم آمار و ارقام هم بدم. اما قبلش يه جمله هم درباره دبيرستان بگم كه امروزه شده بالاترين درجه انتخاب سيستم درسي. البته تو اين شرايط بهترينه؛ اما خودش هم در درجه پايين تري از استانداردهاي جهاني قرار داره . و اما آمار و ارقام(به سبك ادبي!) :

     مقايسه بين قبولي هاي كنكور از رشته هاي موجود در دبيرستان ( قبولي سال 83از هر 9 نفر 1 نفر ) و قبولي هاي رشته هاي فني و حرفه اي ( براي مثال رشته الكترونيك هر 6 نفر 1 نفر ) و ذهنيت آموزش علمي هنگام تحصيل تئوري ، كه البته به صورت شعار و در حديك نام باقي مانده است؛ خانواده ها را به اين نتيجه رسانده كه ادامه تحصيل در فني و حرفه اي و يا كار و دانش به نفع دانش آموزشان مي باشد(حتي در مورد كساني كه نمره ورود به دبيرستان رادارند) و اين مساله كار را به جايي رسانده كه متقاضيان برخي رشته هاي فني حرفه اي(صرفا بدليل نام آن ها) افزايش ناگهاني يابند. مثلأ درسال1383 ،در رشته كامپيوتر فني حرفه اي، شانس ورود به دوره كارداني يك به 18 شد( يك فاجعه انساني )؛ يعني از هر 18 نفر 17 نفر بدون داشتن هر گونه تخصص عملي، وارد بازار كار مي شوند .

 (خوننده جون، تو اين آخركاربرات بگم كه اعتقاد شخصي من مثل خودته ؛ آدم باسواد مي شه كه بهتر زندگي كنه و خوب وقشنگ زندگي كردن رو نمي شه با معيار ثروت سنجيد . بايد انسان بود و برا انسان بودن نه احتياج به مدركه ونه پول هنگفت ؛ بلكه به آرامش دل و راحتي وجدان و رضايت خاطر و رعايت حقوق ديگران و خدمت به خلق و... احتياجه . ديگه دارم شعار مي دم.)

سعيد با نيم رنگي از رضايت در چهرهاش گفت:

- برام جالب بود؛ حالا با ديد بازتري به قضيه نگاه مي كنم. اميدوارم روزي برسه كه سيستم آموزش ايران هم با استاندارد هاي جهاني مطابقت داشته باشه .

به ساعتم نگاه كردم و سريع از جا بلند شدم و گفتم :

- خدايا، بايد مقاله ام كه البته فكر كنم بشه بهش داستان هم گفت رو بنويسم و تحويل بدم؛ ولي هنوز هيچ كاري نكردم .

سعيد با خنده گفت :

- داستانت كه نوشته شد؛ چند صفحه اي هم مي شه، نه ؟

چشمكي زد و بعد خداحافظي كرديم واوآهسته راهش راگرفت و رفت . داشت دور مي شد كه با صداي بلند گفتم :

- حواست به انتخاب رشته باشه كه فردا روز ، حسرت انتخاب اشتباهت رو نخوري . ميدوني منم مثل تو بودم و با وجود مشاوراتي كه داشتم بد انتخاب كردم (داشتم داد مي زدم ) حالا به عنوان بزرگترين اشتباه زندگيم ازش ياد مي كنم . نذار اينجوري بشه . البته رشته اي هم كه بهت پيشنهاد شده آينده خوبي داره . خوب فكر كن بعد تصميم بگير .

 نمي دونم همه حرفام رو شنيد يا نه؛ اما مي بينم مطالب زيادي نوشتم. چند صفحه اي ميشه. نه ؟

افزودن جدید
نوشتن نظر
نام:
ایمیل:
 
عنوان:
قالب نوشته:
[b] [i] [u] [url] [quote] [code] [img] 
 
 
:angry::0:confused::cheer:B):evil::silly::dry::lol::kiss::D:pinch:
:(:shock::X:side::):P:unsure::woohoo::huh::whistle:;):s
:!::?::idea::arrow:
 
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.

3.26 Copyright (C) 2008 Compojoom.com / Copyright (C) 2007 Alain Georgette / Copyright (C) 2006 Frantisek Hliva. All rights reserved."