جوجه ايم ياپرنده؟ |
يكشنبه, 07 بهمن 1386 23:58 | ||||||||||||||||||||||||||||||||
تعداد بازدید :6363 | ||||||||||||||||||||||||||||||||
من شعر انگلیسی را که در پایین صفحه می خوانید خیلی دوست دارم. این شعر از زبان جوجه ی یک پرنده بیان می شود که می گوید من ابتدا در خانه ی کوچکی زندگی خوبی داشتم؛ فکر می کردم دنیا کوچک و گرد است و از پوسته ی نازکی ساخته شده است. بعد در لانه ی کوچکی زندگی کردم و نیاز دیگری نداشتم؛ فکر می کردم مادرم دنیا را با خس و خاشاک درست کرده است. یک روز از لانه ام پرکشیدم تا ببینم چه پیدا می کنم؛ گفتم تا به حال چقدر کور بودم، دنیا از برگ ساخته شده است! بالاخره بزرگ شدم و از درخت فراتر رفتم؛ حالا نمی دانم دنیا چطور ساخته شده و همسایه هایم هم نمی دانند. این شعر گذار از خامی به پختگی را به زیبایی بیان می کند. منظورم همان خامی و پختگی است که در این ضرب المثل معروف به آن اشاره شده است: "بسیار سفر باید تا پخته شود خامی." خام کسی است که بینشی محدود دارد؛ فکر می کند دنیا محدود است به شهر و محله و شغل و دین و خلاصه زندگی او؛ نمی داند دنیا خیلی بزرگ تر از دنیای اوست یا اگر هم می داند فکر می کند آنچه او دارد بهترین است و اوست که پاسخ همه ی سؤالات را دارد. در مقابل پخته کسی است که بینشی وسیع دارد؛ می داند دنیا خیلی بزرگ تر از دنیای اوست؛ شهرها و محله ها و شغل ها و دین های دیگر هم به همان اهمیت شهر و محله و شهر و دین او هستند؛ می داند که پاسخ همه ی سؤالات را ندارد. گاهی در رادیو و تلویزیون می شنوم که از افتخار ایرانی بودن یا مسلمان بودن صحبت می شود. حتی اگر بپذیریم که ایران کشوری برتر از سایر کشورها و اسلام دینی برتر از سایر ادیان است - که در مقیاس جهانی ادعای عجیبی است و هیچ دلیل عقلانی برای آن وجود ندارد- آ یا به دنیا آمدن در یک کشور و یک امت دینی افتخار دارد؟ افتخار در آن چیزی است که ما خودمان کسب می کنیم، نه آنچه بدون اراده به ما داده شده است. تقصیر کسانی که در ایران یا در خانواده ای مسلمان به دنیا نیامده اند چیست؟ آیا این نوع غرور بهترین نشانه ی خامی نیست؟ همیشه از خودم می پرسم آیا من خامم یا پخته؟ واقعاً نشانه ی خامی و پختگی چیست؟ در دنیای امروز اگر سفر هم نکنیم به برکت ارتباطات گسترده ی جهانی این امکان را داریم که مردم کشورهای دیگر را بشناسیم و با ادیان و نظرات و آداب و رسوم آنها آشنا شویم. پس سفر نکردن نمی تواند نشانه ی خامی باشد. اما آیا می توانیم خود را به جای آن ها بگذاریم و زندگی آن ها را آنگونه که هست درک کنیم، نه اینکه آنها را با مقیاس های خودمان بسنجیم؟ آیا خود را برتر از دیگران می بینیم یا نه؟ آیا وقتی به عقاید دیگران گوش می دهیم می توانیم بی طرفانه درباره ی آن ها قضاوت کنیم؟ آیا وقتی مسأله ای پیش می آید به دنبال راه حل های گوناگون می گردیم تا بهترین راه حل را انتخاب کنیم یا اولین راهی را که به نظرمان می رسد و معمولاً هم تقلیدی است در پیش می گیریم؟ گاهی اوقات شدیداً احساس خامی می کنم، اما شاید همین نشانه ای از پختگی باشد، مگر نه؟!
I lived first in a little house, And lived there very well, I thought the world was small and round, And made of pale blue shell. I lived next in a little nest, I thought the world was made of straw, And nestled by my mother. One day I fluttered from my nest, To see what I could find, I said the world is made of leaves, I have been very blind. At length I flew beyond the tree, Quite fit for grown-up labors, I don’t know how the world is made, And neither do my neighbors.
Powered by !JoomlaComment 3.26
3.26 Copyright (C) 2008 Compojoom.com / Copyright (C) 2007 Alain Georgette / Copyright (C) 2006 Frantisek Hliva. All rights reserved." |