پنجشنبه, 14 دی 1385 18:44 |
چند سالی است که گرایش به سنت های بیگانه در میان جوانان ایرانی خیلی معمول و متداول شده است . همین جا توضیح دهم که منظور من از سنت های بیگانه چیزی به غیر از اینترنت ؛ ماهواره و از این قبیل پدیده های جدیدی است که در غرب زاده شده و به حسب روزگار وارد سایر کشورهای جهان شده اند ...
|
ادامه مطلب ...
|
پنجشنبه, 14 دی 1385 15:01 |
- چطوری اصغر بیا نزدیک گرم شو. - سلام به همگی! جمعتون که جمعه . - بیا جلوتر . آتیش خوبی درست کردیم. - تو این سرما همین آتیش هم غنیمته. - از دهات چه خبر .
|
ادامه مطلب ...
|
شنبه, 09 دی 1385 05:49 |
امروز سالگرد زلزله بم است . در حال حاضر من در یک شب سرد زمستانی در اتاقم نشسته ام و چند دقیقه با خودم خلوت کرده ام . چه فکر هایی که از سرم نمی گذرند ؟ همه چیز به هم گره خورده است . فکر می کنم اوضاعم از این بدتر نمی شود . بگذار بگویم تا سر توی منجلابی فرو رفتم که هیچ گاه تصور آن را هم حتی در مخیله ام مجسم نمی کردم . دو یا سه سال پیش بود . زمانش مهم نیست . مهم حادثه ای است که رخ داد . بم با تاریخش نابود شد . بم ویران شد . خیلی ساده و در عرض چند ثانیه و دیگر هیچ چیز نتوانست آن را به سان روز اولش در بیاورد : خانه ها را دوباره بسازند . عشق ها را چه کنند ؟ عاشق ها را چه ؟ همه این ها به ما می گوید که بم خیلی سخت بم خواهد شد .
|
ادامه مطلب ...
|
پنجشنبه, 30 آذر 1385 11:38 |
توي سالن ترمينال منتظر سوار شدن بودم كه ديدم يك مأمور نيروي انتظامي همراه جواني 27 ساله شهرستاني كه دستش را به دست يك سرباز بند زده بودند، وارد شدند. بعد از اينكه سوار اتوبوس شدم و سر جايم نشستم، يك دفعه ديدم آن سه نفر نيز آمدند و از قضا چون شمارة صندلي هايمان در يك رديف بود، دستبند جوان را باز كردند و او را در كنار پنجره سمت راننده نشاندند، من هم كنار پنجره سمت شاگرد و دو مأمور مزبور هم يكي كنار من و يكي كنار او نشستيم. با خودم گفتم عجب سفري مي شه! نكنه جوان هوس فرار به سرش بزنه و اتوبوس به هم بريزه! باري كم كم سر صحبت با سربازي كه كنار من نشست، باز شد. گفتم چرا دو نفره جوان را مي برند؟ مأمور اصلي نيروي انتظامي شنيد و گفت آخر چند روز قبل يكي حين فرار زد و خورد كرده و يك نفر كشته شده، لذا حالا دستور داده اند دو نفري زنداني را ببرند.
|
ادامه مطلب ...
|