سه ماه تعطيلي هم تمام شد، يادش به خير... از نيمه شهريور به بعد به دنبال تهيه دفتر و جامدادي و كيف و خيلي چيزهاي ديگه بوديم. خط كشي كردن دفترها، كشيدن گل حاشيه دفتر، جلد كردن دفترها ، چه زود گذشت. اول مهر، اتوبوس هاي شلوغ، بازي هاي راه مدرسه، ديدن هم شاگردي ها ، عاشق شدن هاي توي راه مدرسه، چه زود گذشت. نيمكت هاي سه نفره، جاميزي هاي خراب، كلاس هاي تاريك، چه زود گذشت. برپا، برجا، اجازه خانم، اجازه آقا. كيف گذاشتن وسط در زنگ املاء، تقلب ها، جريمه نوشتن ها، چه زود گذشت.
زنگ تفريح، زنگ ورزش، آفتاب بي حال پاييزي، صف بستن هاي صبحگاهي، و... يادش به خير. هم سن و سال هاي من يادشونه، واي مدرسم دير شد با بازي اكبر عبدي. اين روزا حس عجيبي دارم به ياد روزهاي اول مدرسه رفتن افتاده ام. نزديك دوازده سال از عمر من و خيلي از شماها پشت اين ميزها گذشته. اون روزها تمام آرزومون اين بود كه دوران مدرسه زودتر تمام بشود اما حالا حسرت اون روزها را مي خوريم . شايد بعضي از شماها هنوز محصل هستيد. اون زمان كه من محصل بودم دوست هاي بزرگترم مي گفتند قدر اين روزها را بدون اما نگفتن چه جوري. من هم گفتم شماها بلد نبوديد كه از لحظاتتون خوب استفاده كنيد اما من بلدم. اما حالا ميبينم نه، روزگار زرنگ تر از من بود. من سر خودم را كلاه مي گذاشتم كه فكر مي كردم خيلي زرنگم و مي تونم سر روزگار را كلاه بگذارم. حالا دوست خوبم نمي گم قدر اين روزها را بدان چون نه تو گوش ميكني نه من مي تونم بهت بگم كه چه جوري اين كار رو بكني. اما يك كاري بكن كه وقتي از گذر سال ها به پشت سرت نگاه مي كني كم تر حسرت بخوري. كوله بار خاطراتم رو امشب باز كردم، كوله باري كه هر سال سنگين تر مي شود و شانه هاي من لرزان تر. از تموم روزهاي خوب و بد برام چيزي بيشتر از خاطره نمونده، راستي دوست خوبم يك پيشنهاد ديگه هم دارم. هر از چند گاهي اين كوله بار را را زمين بگذاريم درش را باز كنيم و گردو غبار آن را پاك كنيم، چيزهاي با ارزشي اون تو پيدامي شه، امتحان كن.
|