در سکوت و در فضائی آکنده از زخمهای تازه و یا دردهای به گل نشسته ي گذشته ، در گوشه ي زندان نشسته بود و نگاه خیره اش در امتداد کوچه باغ خاطرات گذشته و یا شاید معصومیت از دست رفته.!
شاید به زمانی فکر می کرد که دُزدانه با دستهای ظریف و کوچکش یک شاخه گل رز، از باغچه ي کوچک حیات چید تا عشق کودکانه ي خود را به معلمش در آغاز ورود به مدرسه ابراز کند . و به زمانی که در انتهای روز، آن هنگام که به بستر می رفت ، بوسه ي گرم و آبدار مادرش را بر گونه اش حس می کرد که شب بخیر می گفت و واژه ای را که حال دیگر در نهانخانه ي ذهنش گنگ و غریب است ، بیش از ده ها بار تکرار می کرد : " دوستت دارم " . ویا شاید به وقتی که در کودکی قطره اشکهای کوچکش، به خاطر مرگ گنجشکی در حیات خانه شان مثل چشمه ای جوشان از صورت لطیفش سرازیر بود و هیچ چیز مرهمی برای دل نازکش نبود، جز گریستن . و به لحظه هایی که با خنده های مستانه اش فضای خانه را در شادی غیر منتظره غرق می ساخت، چون برای خوشحالی خود در پی دلیلی نبود .امّا آه ! که نه دیگر از آن صورت زیبا خبری است، که اکنون خطوط خنجر کین بر آن نقش بسته، و نه از صدای آهنگین کودکانه، که حال بیشتر به اربده ای بیرحمانه شبیه است و نه از آن دستهای ظریف و کوچک که اینک برای چندمین بار به ننگی دامن گیر آلوده شده! غریو نیمه خفتۀ وجدان، چون زوزۀ غمناک باد، در شهر تاریک و گرفته ي درونش سرگردان است و آهسته واژه ای سرد و مبهم را تکرار می کند : " بیدار شو ... بیدار شو ... بیدار شو ... . تا شاید نور یا نسیمی از شیشه های نازک فرو ریخته ي قلبش به درون بتابد و او را به مرتبه و مسئولیت آسمانیش در این دنیا آگاه کند . امّا به راستی در درونش چه می گذشت و در قلبی که وعده گاه نور و روشنی است ؟ آیا توان بازگشت از این کوره راه بی باز گشت رادارد؟ آیا خود در این سرنوشت شوم مقصّر است؟ و آیا دیدگاه ما به او نگرش به کودکی نابالغ است ویا مجرمی سابقه دار و به دور از رحم و شفقت و یا انسانی قابل رشد و تغییر؟ امّا شاید تا حال ابر سیاه بی تفاوتی، آسمان وجودش را احاطه کرده و فانوس نجات بخش ارزش ها از ساحل ذهنش فرو ریخته باشد. ولی او همچنان به نقطه ي نامعلومی خیره بود. شاید به تن زخم خورده اش می نگریست که تا حال تیغه های زهرآگین شقاوت پدر و یا شاید محیط بر آن به جا مانده بود و مادری که هیچ گاه نتوانست با سوسوی ناچیز مهربانیش آنها را از بدن او جدا سازد و چون ره گم کرده ای، که شاید هیچ گاه نتواند مسیر سرسبز شناخت خود را باز یابد . امّا در آن میان لحظه های جاودان یک خانواده را به خاطر آوریم که مادر دلسوز با چه سوز و گدازی ابیات حضرت بهاءالله و آثار پر نشئه ي حضرت عبدالبهاء را در هنگام بارداری با صوتی آهنگین می خواند. در اصل، او این حقیقت را که شیوه ای غیر دنیوی و مادی برای بقاء و تربیت بشریت لازم است به جان پذیرفته : " هوالله باز آ و بده جامی این ساقی عطشان را زان ساغر باقی ده این فانی دوران را این هیکل فانی را بر سوز و برو خندان تا روزن جان بینم رخسارۀ جانان را پاکم کن از آلایش ، دردم ده از آسا یش وانگاه به هم در پیچ این دفتر هجران را " ... در بلندی همّت اطفال بسیار کوشش نمائید که چون به بلوغ رسند ، مانند شمع بر افروزند و به هوا و هوس که شیوۀ حیوان نادان است آلوده نگردند . بلکه در فکر عزّت ابدیّه وفضائل عالم انساني باشند." " ... امّا در وقت خواب اطفال ، اُمّهات باید غزلیات جمال مبارک را بخوانند تا از سنّ طفولیت این اطفال به آیات هُدی تربیت شوند " " ... شب و روز بکوشند که در اطفال ایمان و ایقان و خشیة رحمان و محبّت بر آفاق و فضائل اخلاق و حُسن صفات تأ سیس یابد . اطفال را امّهات باید از بدایت به تربیت الهیّه تربیت نمایند؛ یعنی همواره ذکر حق کنند و از بزرگواری حق سخن رانند ." در اصل او این واقعیت غم انگیز را پذیرفته بود که در هر ثانیه چه دختران زیبا و مستعدّی در دام های مختلف گرفتار می شوند و با فرجامی غم انگیز به مرگ درود می گویند . وچه پسرانی که سمبل و نشانه مردی و مردانگی از وجود و رخسارشان رخت بر بسته و هر ثانیه چه اعمال هولناکی مرتکب می شوند . وفیلمسازان چگونه از کودکان در فیلمهای جنایی و action استفاده می کنند، بدون در نظر گرفتن این حقیقت که ذهن دست نخورده و پاک کودکان، دستخوش افکار وحشیانه و غیر اخلاقی می شود . او هر لحظه به قلب خود سری می زد و خود را متذکرمی ساخت که : با عشق تو ای معبودِ شبهای پر دردم، و با مهر جاودان تو ای خدای من؛ هرگز اجازه نخواهم داد که دیو بدی و اهریمن زشتی به خیمۀ امن دلم راه یابد ، راه تو را با گامهای استوار خواهم پیمود و فرزند،همسر و خانواده ام را در آغوش عشق خود خواهم کشید و برای نجات بشراز این گمراهی دامن گیر و نادانی روزافزون دست به دعا خواهم برداشت : " هوالله ای پروردگار ، تأ یید بخش و توفیق عنایت کن . این ابر تیره را زائل کن و این غمام هائل را متلاشی وباطل . نسیم جانبخش بوَزان و دلهای مرده را زنده کن . باران رحمتی ببار ، و این گیاه افسرده را تر و تازه نما . حدائق قلوب را جنت ابهی کن و حقائق نفوس را ریاض ملأ اعلی . ای قدیر رجای این عبد بپذیر ؛ توئی توانا ، تویی بی همتا ع ع معانی لغات امّهات : مادران جمال مبارک : از القاب حضرت بهاءالله غمام هائل : ابری که مانع تابش نور خورشید می شود . ریاض : جمع روضه ( باغها) هوالله : شروع نام خداوند در آغاز بیانات وگفتار حضرت عبدالبهاء ( اوست خدا ) ع ع : ( عبدالبهاء – عبّاس ) که به عنوان امضاء حضرت عبدالبهاء در پایان گفتار و بیانات ایشان می باشد . جنت ابهی : باغ بسیار روشن(بهشت) .
|