درلحظه لحظه ي اين عمر چند ساله ام، هرگاه به چيزي مي انديشم و يا فكرانديشيدن به موضوعي را در سر مي آورم؛ در جدال با اين دنياي دون هرگاه به صحنه اي دل خراش مي نگرم و يا هرگاه خبري زجرآور مي شنوم؛ وراي آن ديده ها، شنيده ها و انديشه ها به نتيجه اي مي رسم و آن اين است كه همه ي اين ها وابسته به وجود موجودي است كه نام آن را «مرد» نهاده اند. آري، مرد، اين واژه ي تلخ و سرد و بي روح كه در ژرفاي وجودش همه را به ترس و وحشت وامي دارد.
نمي دانم كه به راستي چرا اين چنين است؟ چرا من كه يك دختر هفده ساله هستم، علت تمام زشتي ها، بدي ها و پليدي ها را وجود اين موجود به ظاهر بي آزار و باوقار مي دانم. موجودي كه هزاران زن، خود را براي رسيدن به او هلاك كرده و جان خود را در اين راه پوچ فدا نموده اند. اويي كه در تمام انديشه ها نشانه ي جبر و زور است. اويي كه اختيار و آزادي را تا هميشه از زنان دنيا گرفته و آنان را به كالايي بس بي ارزش براي گذران اوقات فراغت خود تبديل كرده است. اويي كه به خوبي مي داند بدون حمايت زن هيچ است. اويي كه شرافت و ارزش زن را -كه جايي بسيار والاتر از اين دارد- لكه دار كرده و به زير علامت سؤال برده است؛ علامت سؤالي كه مانند آسمان، ذهن تك تك ما را دربرگرفته و تسخير كرده است؛ تا جايي كه خود من هم به عنوان يك زن ناتواني و ضعف خود را -كه در اثر اين انديشه هاي نادرست به وجود آمده است- باور كرده ام.
اگر از دوران ماقبل تاريخ تا اين لحظه يعني سال 2009 ميلادي كه عصر اطلاعات و ارتباطات است به رابطه ي بين زن و مرد نگاهي بياندازيم مي بينيم كه در تمام اديان و مذاهب، اقوام و ملل، گروه ها و جوامع گوناگون، زن همواره موجودي پست و حقير و تماماً در اختيار مرد بوده است، تا جايي كه حتی براي انجام كوچك ترين كاري هم به اجازه ي مردش نياز داشته است.
بياييد لحظه اي بيانديشيم كه اگر مرد و اساساً موجودي به نام مرد وجود نداشت چه مي شد؟ جز اين است كه:
اگر مرد نبود، زن در طول تاريخ بشري اين همه حقارت را تحمل نمي كرد و خود را زير بار فشار نمي ديد.
اگر مرد نبود، زن تنها موجودي بود كه پا به عرصه ي وجود نهاده و لياقت زندگي را داشت.
اگرمرد نبود، هيچ گونه عشق زميني به وجود نمي آمد و زنان، خود را به پاي مردانشان فدا نمي كردند و خود را مستحق اين به ظاهر زندگي و در واقع مردگي نمي دانستند.
و شايد اين زخم هاي هزاران ساله شان اندكي التيام مي يافت.
در ميان تمام مكتب ها، فرقه ها، اديان، مذاهب و انديشه ها ي گوناگون براي نخستين بار، اين ديانت بهائي است كه از تساوي زن و مرد سخن گفته است و آن را به عنوان يكي از تعاليم اساسي خود مطرح مي كند. در ديانت بهائي فرق بين زن و مرد به طور كلي از ميان برداشته شده است و براي اولين بار به زن نيز از همان چشمي نگاه شده است كه به مرد.
در حال حاضر كه 166 سال از ظهور ديانت بهائي مي گذرد، هنوز هم عده ي كثيري هستند كه به اين باور نرسيده اند و به آن اعتقاد ندارند. هنوز هم عده ي كثيري هستند كه به زن به چشم ضعيفه اي بيش نمي نگرند. هنوز هم عده ي كثيري هستند كه وجود زن را براي ترقي و رشد عالم انساني لازم و حياتي نمي دانند. وهنوز هم عده ي كثيري هستند كه به محض اين كه متوجه مي شوند فرزندشان دختر است هنوز به دنيا نيامده او را از بين مي برند و در نطفه خفه مي كنند.
به راستي در فكر و انديشه ي آنان چه مي گذرد؟ آنان چگونه مي انديشند؟ آنان زن را مايه ي ننگ خود و خاندان خود مي دانند. گويي نمي دانند كه اگر همان زن ضعيفه نبود، خودشان هم هرگز به وجود نمي آمدند. گويي نمي دانند كه در نزد پروردگار زني و مردي وجود ندارد. گويي نمي دانند كه « ممكن نيست سعادت عالم انساني كامل گردد مگر به مساوات كامله ي زنان و مردان.»
چرا ما به چنين انديشه هايي رسيده ايم و چرا ما اين گونه مي انديشيم؟ مي گويم ما چون مي دانم اين ها تنها نظر من نيست؛ بلكه نظر بسياري از زنان رنج كشيده و ستم ديده اي است كه در طول ساليان دراز رنج هاي زيادي كشيده اند و سرنوشت هاي نابهنجار بسياري را به چشم جان ديده اند و دم نزده اند و همچنان خاموش مانده اند. اگر زور و جبر مردان در طول تاريخ اين گونه بر چهره ي زنان سايه نمي افكند، آيا باز هم ما اين گونه مي انديشيديم؟ اگر مرد خود را موجود و آفريده ي برتر خدا و صاحب و مالك زن نمي دانست، آيا باز هم چنين انديشه هايي در ذهن زناني چون من به وجود مي آمد؟
در عمق وجود هر مردي يك موجود ديكتاتور خشن وجود دارد. بسياري از مردان اين موجود را براي حياتشان و لذت بردن از آن به كار مي گيرند و به چهره هاي نفرت انگيزي تبديل مي شوند و تعداد انگشت شماري از آنان به سختي اين موجود را در وجودشان سركوب مي كنند و براي تبديل كردن سياهيشان در طول تاريخ به رنگ خاكستري تلاش مي كنند.
من با نوشتن اين مطالب نمي خواهم وجود مردان نيك را انكار كنم و بر روي تلاش ها و خط هاي روشني كه از خود به جاي گذاشته اند غلط گير بزنم؛ همچنين نمي خواهم وجود زناني را كه مايه ي تباهي و فتنه شده اند را منكر شوم؛ ولي معتقدم كه به خاطر وجود مرداني اين چنين است كه زنان به موجودي فاسد و يا ويرانگر تبديل مي شوند. شايد مي خواهند به غلط با تن دادن به كار هاي نادرست، جايگاه پايمال شده ي خود را در جامعه به دست آورند و انتقام آن همه تحقير را از مردان بگيرند. زن ذاتاً موجودي ظريف و عزيز است؛ در تمام وجوه با مرد مساوي است و هيچ كاستي نسبت به او ندارد، پس نمي تواند شاهد كوچك شدن خود باشد و ناچار دست به كارهايي اين چنين مي زند.
به اين ترتيب مي توان وجود برخي زنان نانيكو را كه مانند مردان نيكو انگشت شمارند توجيه كرد. اما وجود اين همه مرد ديكتاتور و ظالم و بي رحم را چگونه مي توان توجيه نمود؟ دست كدام زن زورگو و مستبد برسرشان بوده است كه اين چنين مي خواهند انتقام گيرند؟ جز اين است كه مرد از اول لا اول مورد حمايت و مهر ومحبت زنان، چه در قالب مادر و خواهر و چه در قالب همسر بوده است.
به اميد آن روزِ نه چندان دوري كه تمام زنان جهان در هر گوشه و كنار دنيا كه هستند، از زير زور و جبر مردان نجات يابند، راه زندگي و سعادتشان را خود انتخاب كنند و سرحلقه ي دانايان شوند.
به اميد روزي كه زنان جهان شاهد افسوس خوردن مردان به خاطر آن همه تحقيري كه در طول تاريخ به آنان رواداشته اند، باشند. و به اميد روزي كه زنان جايگاه خود را در تمام عرصه هاي زندگي به دست آورند و به اين ترتيب جهان به سعادت خود دست يابد.
|