اتاق گفتگو چاپ
نوشته شده توسط سمانه   
چهارشنبه, 10 آبان 1385 20:01
تعداد بازدید :6830
داشتيم از مدرسه برميگشتيم كه ندا گفت: ميگم سميرا راستي ديروز بعد از ظهر رفتم تو اينترنت با يكي چت كردم؛ يه دختره از كانادا كلي سايت جالب به من معرفي كرد. نميدوني چقدر جالب بود. اون روز تا دم در خونه برام تعريف كرد كه اينطوري شد و اين كار هارو كرديم.

وقتي به خانه برگشتم فهميدم حال يكي از اقوام بد شده و تمام خانواده بايدبه خارج از شهربروند. خيلي احساس تنهايي ميكردم؛ نمي دونم چرا يك هو به سرم زد كه برم و چت كنم. به محض ورود من به چت روم؛ سلام لطفا اصل ؟ نفهميدم منظورش چيه. نوشتم ببخشيد چي؟ يك خنده فرستاد و نوشت اولين باره داري چت مي كني؟ نوشتم آره؛ نوشت اصل يعني بگو اسمت چيه اهل كجايي و چند سالته؟ مسخره است ولي بلافاصله نوشتم سميرا، 16 ، تهران.  نوشت جداً تهران؟ من هم تهران هستم؛ كامبيز، 19. خلاصه اين قصه تلخ اينجوري شروع شد. اون شب 4 ساعت با كامبيز چت كردم. حالا اوكاملاً منو مي شناخت. هر روز سر ساعت مشخصي وارد اينترنت ميشدم و با اوچت ميكردم. كم كم احساس كردم دارم بهش عادت مي كنم. نمي دونم چرا اينطوري شد. احساس كردم اگه يك روز باهاش چت نكنم حالم بد ميشه. واقعاً بهش عادت كرده بودم. تا يك روز ديدم روشن نيست خيلي براش پيغام گذاشتم؛ اما جواب نداد يكدفعه روشن شدو نوشت اگه نذاري ببينمت ديگه باهات چت نمي كنم...آخه ....آخه نداره؛ ما يك ماهه با هم دوستيم؛  نبايد همديگر رو ببينيم؟ ...ولي... ولي نداره؛ يا با هام قرار ميذاري يا ديگه چت بي چت؛ امروز ساعت 6، پارك ملت. ولي هم نداره. گيج شده بودم. باشه ميام. مشخصات خودش رو گفت بعد هم خداحافظي كرد. واي خدا چطوري بايد مي رفتم؛ دروغ گفتم؛ واسه اولين بار به مامانم درغ گفتم؛ گفتم ميرم پيش ندا. با ترس ولرز وارد پارك شدم. واي كه چقدر دختر پسر جوون اون جا بودند. اون وراستخر جاي قرارمون يه پسر با مشخصات كامبيز نشسته بود. واي خودش بود. قلبم داشت واي ميستاد. با يكي ديگه اومده بود. خيلي دل دل كردم ولي نتونستم برم. مي خواستم برگردم كه ديديم نيستش؛ خوشحال شدم. گفتم حتماً نا اميد شده رفته. داشتم برميگشتم كه يك هو: سلام سميرا خوشگله، خوبي؟ درست مثل اكسات نازي وقتي عينكش روبرداشت، زبونم بند اومد. چقدرزشت بود؛ بر عكس عكساش. مي خواستم فرار كنم كه جلوم وايستاد : كجا؟ حالا كه با پاي خودت اومدي نميذارم بري. پشت موتورش هم دوستش نشسته بود. گفت: آره سميرا خانم، ما تازه ميخوايم با هم بيشترآشنا بشيم. دنيا جلو چشمام سياه شد. حالا چي كار كنم. اون هم توي جاي خلوت پارك. خدايا اگه امروز نجاتم بدي ديگه قول ميدم ازاين كارها نكنم. خدايا كمكم كن. نميدونم آژير پليس ازكجا بلند شد كه گاز موتور روگرفتند و رفتند.اون روز ساعت ها گريه كردم. تصور اينكه اگه اون روز اون ها نميرفتند چي ميشد منو ديوونه      مي كرد. الان 19 سال دارم؛ من در اين چند سالي كه گذشته خيلي چيزها فهميدم. فهميدم كه عشق خداوند چيزيه كه هيچ كس جز خودآدم نمي تونه براي بدست آوردنش تلاش كنه و پدر و مادرهرچي ميگن جزصلاح ما نيست. دنيا پره از آدمهايي مثل كامبيز كه نيتشون از دوستي با ما خيلي فرق ميكنه. ازخدا خواستم؛ با اشكام خواستم كه به من وهمه جوونها كمك كنه كه هيچ وقت اسير نفسشون نشن. اين دست خودمونه كه با نفسمون چطور كنار بيايم و مهارش كنيم. خدايا همه رو در پناه خودت حفظ كن.

افزودن جدید
نوشتن نظر
نام:
ایمیل:
 
عنوان:
قالب نوشته:
[b] [i] [u] [url] [quote] [code] [img] 
 
 
:angry::0:confused::cheer:B):evil::silly::dry::lol::kiss::D:pinch:
:(:shock::X:side::):P:unsure::woohoo::huh::whistle:;):s
:!::?::idea::arrow:
 
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.
دانشجوی پیله  - آزاد |1387-9-15 10:03:16
باسلام یه عضو جدیدم امیدوارم مزاحم نباشم
وبتونم دوست خوبی براتون باشم.
125 |1387-9-3 06:46:28
کسی هست هست بتونیم حرف بزنیم
معلم |1387-5-26 15:10:30
برو مدرسه ۶۸۷۲0
parva |1387-4-29 16:09:16
من یه دختر تنهام از تنهای خسته شدم دوس دارم
یکی باشه باهم حرف بزنه چه کار کنم
parva  - خوب بود |1387-4-29 15:54:16
نظری ندارم۶۶
ramin  - sex |1387-4-17 09:28:39
salam
جواد |1387-4-7 06:57:56
با سلام و خسته نباشید
لطفا از داستان های
زیباتون برای من هم بفرستین
جواد  - مخلصیم |1387-4-7 06:55:36
-----//-----
سلمان |1387-4-7 01:00:45
بهتره ادم ايمانشو قوي کنه و خدا را در محضر
خودش احساس کنه و يه گوشه دلي همبه فاطمه زهرا
بسته باشهو يه خط کميل علي خونده باشه
علی  - سوال؟ |1387-2-28 03:10:33
با سلام خدمت ساغر وبقیه بچه ها
اگر یه نفر
خیلی احساس تنهایی کنه باید چکار کنه اگه دوست
داشته باشه یه نفر باشه که فقط با هم حرف بزنن
نه چیز دیگه باید چکار کنهوقتی خیلی تنهاست و
هیچ کسو ئاسه درد دل نداره تا باهاش صحبت کنه
تا آروم شه
بلا  - بیلابیس |1387-2-25 02:21:44
من تورا دوست دارم
ساغر |1386-11-15 04:23:52
خیلی داستان جالبی نبود

3.26 Copyright (C) 2008 Compojoom.com / Copyright (C) 2007 Alain Georgette / Copyright (C) 2006 Frantisek Hliva. All rights reserved."