به جرم جواني چاپ
نوشته شده توسط رهبر   
چهارشنبه, 19 مهر 1385 11:52
تعداد بازدید :6169

كدام يك از ماست كه براي جدي گرفته شدن در جمعي غريبه سعي نكرده سن خود را پنهان كند يا براي دوست شدن با كسي ديگر، خودش را بزرگ تر نشان نداده است؟ آن چه من را مي ترساند شتاب عجيبي است كه ما براي بزرگ شدن داريم. هر جا مي روي هميشه آدم هايي هستند كه از تو بزرگ ترند و از تو جدي تر گرفته مي شوند. در دلت مي گويي من هم روزي سي ساله خواهم شد. بعد نگاهي به لباس پوشيدنت مي كني؛ با اين كفش سفيد پر از كپسول هوا،  معلوم است كسي جدي نگيردت، يا بااين گردنبندي كه به گردن انداخته اي، يابا رنگ تي شرتي كه پوشيده اي. آنوقت است كه احساس مي كني طرز حرف زدنت و كلمه هايي كه به كار مي بري، حساسيت همه را بر مي انگيزد.

« سن گرايي» يك پديده كاملأ نا خود آگاه است، از اين رو صحبت كردن درباره آن يا مقابله با آن بسيار دشوار است. جامعه ما بدون شك در اين برهه زماني- پيش از آن را نمي دانيم- از بحران سن گرايي رنج مي برد و نيروي انساني بسياري را به خاطر تبعيض هاي سني ناديده مي انگارد. منظور من از سن گرايي، گفتار، عمل يا باوري است كه باعث مي شود يك نفرتنها به خاطر سنش از ديگران كمترانگاشته شود.سن گرايي پديده پنهاني است. كدام يك از ما جمله هايي نظيراين را بارها نشنيده ايم : « تو خيلي بيشتر از سنت مي فهمي!» ، «‌كِي مي خواهي بزرگ شوي؟» ، « آه ولشان كن عشقِ اولشان است. » ، «‌مقتضي سنش است مي گذرد.» ،« تا وقتي در خانه من زندگي مي كني، كاري را مي كني كه من مي گويم.» ،« ما اين موها را توي آسيا سفيد نكرده ايم.» يا« ما چند تا پيراهن بيشتر از تو پاره كرده ايم .». جمله هاي ساده اي نظير اين ها به خوبي نشان مي دهندكه چگونه جمعيت جوان ما، هيچ گاه جدي گرفته نمي شوند. سن گرايي حتي يك « ايسم» مانند راسيسم هم نيست، چرا كه تحقير يك نژاد يا يك جنسيت امري هميشگي است و از آن گريزي نيست. اما در سن گرايي يك نفر فقط بايد كمي صبر كند تا از همه تحقيرها و كوچك انگاشته شدن ها نجات يابد. اين همان شتاب عجيبي است كه ما براي بزرگ شدن داريم. در سن گرايي دو گروه سني هستند كه بيشترين تبعيض هارا تحمل مي كنند: پيران و جوانان. در اين مقاله سعي كرده ايم نشان دهيم بحران اول ( تبعيض عليه پيران) چگونه گريبانگير جوامع جهان اول به خصوص اروپا شده و بحران دوم( تبعيض عليه جوانان) چگونه كشورهاي آسيايي به خصوص ايران را فلج كرده است.

چند روز پيش داشتم به آگهي هاي تلويزيوني فكر مي كردم در يك حساب سر انگشتي ديدم شخصيت اول90 در صد تبليغات اروپايي و آمريكايي جوانهاي زير 24 سال هستند. اما در ايران قضيه كاملأ برعكس است. انگار توليد كنندگان تيزرهاي تبليغاتيِ ما به اين نتيجه رسيده اند كه شخصيت اول تبليغاتشان بهتر است شخصي جا افتاده و پير باشد تا توجه و اعتماد مردم را جلب كند. پوشاكِ ‌... ترجيج داده در بيلوردهاي جديد خود، كت و شلوارهايش را تن مرد خوش چهره چهل و پنج ساله كند؛ كولرِ... يكي از پيرترين هنر پيشه هاي ايران را در تبليغ خود گنجانيده و بانكِ... براي نشان دادن آخرين خدمات بانكي خود از يك پيرمرد عصا به دست استفاده كرده است.

در ميان كارگردانان تيزرهاي تبليغاتي در آمريكا يك شعار رايج است: « هميشه سن شخصيت هاي اول تبليغات را پانزده سال كمتر از سن مصرف كنندگان فرض كنيد تا مشتريان با تماشاي شخصيت هاي جوان تر از خود احساس سرخوشي و نشاط كنند.» مثلالوازم خانگي دِوو درتبليغ جديدخودازدختروپسربيست ساله اي استفاده كرده كه مقابل وسايل بالاوپايين مي پرندوباضرب آهنگ مايكروفر، ماشين لباس شويي ويخچال حركت مي كنند. واين درحالي است كه مي شودحدث زد مصرف كنندگان اصلي لوازم منزل زنان ومردان سي وپنج ساله هستند. امادرايران قضيه كاملابرعكس است. سن شخصيت اول فيلم هاي تبليغاتي معمولاٌپانزده تابيست سال بيشتراز مصرف كنندگان حقيقي انگاشته مي شود،تانشان دهدآدم هاي جهان ديده ومُعتمَدهم اين كالاراتاييدمي كنند. اين فرمول رامي توانيدبه تبليغات ديگرهم تعميم دهيد. مثلاٌگوشي مبايلِ...درتبليغ جديدخودمردي حدوداٌسي وپنج ساله رانشان     مي دهدكه روي مبل نشسته وريش انبوهي دارد؛اين درحالي است كه تبليغ همين گوشي كه درشبكه هاي ماهواره اي پخش مي شود، سيماي جوان خوش چهره اي است كه شايدبيست سال هم بيشترنداردو معلوم است همين چنددقيقه پيش اززيرتيغ اصلاح بيرون آمده.

تغييرناگهاني جدول جمعيتي ايران واروپا باعث شده بحران تبعيض سني، رفتارهاي اجتماعي اين كشورهارااندكي مختل كند. دراروپا به علت توفيق علم پزشكي وافزايش طول عمر، جمعيت پيرشده ودرايران، به علت عدم توفيق راهكارهاي كنترل جمعيت، جوانان اكثريت مطلق جمعيت رابه دست آورده اند. فرهنگ هاي سنتي ماهنوز نتوانسته اندبااين تغييرناگهاني كناربيايند. پيرمردهاهنوزچروكيده، حواس پرت، دست وپاچلفتي، فقير، چاق ومنفعل فرض مي شوندكه جزنشستن روي صندلي هاي راكي كارديگري نمي توانندبكنند؛ وجوان ها، گروه پرخاشجو، عصيانگروبي حوصله اي كه هميشه دردسردرست مي كنند. درآماري كه ازرمان هاي چاپ شده آمريكايي تاقبل ازسال 1965گرفته شد، معلوم گرديدشخصيت هاي پيربه هيچ وجه دراين داستان هاحضورجدي ندارند. چهرةكهن سالان درتلويزيون وتبليغات وفيلم هاي هاليوودي، هنوزكمي منفي است. امادرايران قضيه به طرزجالبي كاملاٌبرعكس است. رمان نويس هاي ماهنوز ترجيح مي دهندباماليخولياي شخصيت هاي پيرياحداقل جاافتاده بازي كنند. تصويرجوان هادربرنامه هاي تلويزيوني وسينماييِ مابيشترچهره اي منفي است كه ريش سفيدها، هميشه دلسوزانه آنهاراهدايت واصلاح مي كنند.

اين تفاوت درهمةابعاد زندگي ماجاري است. مثلاٌجامعة آمريكاداشتن رابطةرمانتيك با پيرمردهاياپيرزن هاراغيراخلاقي مي داند؛ امادر كشورماچنين روابطي كاملاٌمشروع ومطابق هنجارها هستندو عشق هاي جوانانه تابو به حساب مي آيند.

در سال گذشته، 175 فيلمنامه نويس هاليوودي شكايتي را به دادگاه ارائه دادند كه در آن سينماي هاليوود را به تبعيض سني متهم كرده بودند. مطابق اين شكايت نامه، هاليوود متهم شده بود كه نويسندگان بالاي چهل سال را استخدام نمي كند. اما در سينماي ما آدمي كمتر از چهل سال نمي شناسم كه مشغول نويسندگي يا كارگرداني باشد. داوران جشنواره هاي ما يكي از يكي پيرتر هستند و حاضر نيستند با موج هاي جديد هنرِ جوان ما،  كنار بيايند. انديشه پيرگرائي چنان بر هنر و فرهنگ ما خيمه انداخته كه هر توليد آوانگاردي محكوم مي گردد يا هيچ انگاشته مي شود. هر جا مي روي سر و كله آدم هايي پيدا مي شود كه مي گويند: « گوش كن بچه، من 25 سال است كه در اين كار هستم و چيزهايي مي دانم كه تو نمي داني.»

در آمريكا بسياري از هنر پيشه ها، موسيقيدان ها، نوازندگان ، برنامه نويس ها، نويسندگان و مهندسان الكترونيك گلايه دارند كه نمي توانند با مهارت هاي بالاي خود كاري پيدا كنند و جوان ها به آنها اجازه هنر نمايي نمي دهند؛  اما در كشور ما جواني كه تحصيلات دانشگاهي داشته باشد به سختي مي تواند جاي پيرمردي خواب آلوده را كه سال هاست از تكنولوژي حرفه اش عقب مانده، بگيرد و مشغول كار شود.

انسان اروپايي با خود مي گويد :« آرزو مي كنم قبل از آن كه پير شوم بميرم .»،  ما مي گوييم :« آرزو مي كنم هر چه زودتر بزرگ شوم.»

اما چه شد كه پيراني كه در كتاب مقدس ستوده شده بودند و در جامعه آمريكايي براي خود ارج و قربي داشتند، ناگهان اين گونه از اعتبار افتادند؟ در جامعه پيش صنعتي امريكا و در اقتصاد كشاورزي، احترام پيران امري ناگزير بود. پيران، صاحب زمين سرمايه بودند و پدر خانواده، تصميم گيرنده اصلي همه عرصه ها بود. در چنين جامعه اي تملك حرف اول را     مي زد و كاملأ طبيعي بود پيران، ثروتمندتر از جوانان باشند. مي گويند در قرن هجدهم و نوزدهم، رهبران سياسي آمريكا براي اين كه راي جمع كنند، به ريش هاشان پودر سفيد          مي زدند و كلاه گيس روشن بر سر مي گذاشتند. اما در جامعه صنعتي قرن بيستم، هنگامي كه اقتصاد زمين داري و بقاياي بورژوازي ازبين رفت، ديگر لزومأ كار كردن روي زمين اجدادي هدف اول نبود.

اما اقتصاد ايران با همه احوالاتي كه پشت سر گذاشته، هنوز در مرحله زمين داري و تملك محوري مانده است. جوانان ما هنوز براي اين كه اعتباري به دست بياورند مجبورند راه پدرانشان را طي كنند و تا حد ممكن خودشان را پير تر نشان دهند. جوانان ايراني، پودر به موهايشان نمي زنند،  اما به تدريج فهميده اند اعتبار و احترام را بايد با « تملك»‌ به دست آورند. اصرار جوان ايراني براي داشتن يك ماشين يا يك خط موبايل، صرفأ يك تفريح جوانانه نيست. ما هنوز در جامعه اي زندگي مي كنيم كه ثروتي كه با خود اين سو و آن سو مي بري، معيار سنجش اعتبار توست. جوان هاي ما به تدريج ياد مي گيرند در محيط هاي اقتصادي و جمع هاي جدي تر، تكيه كلام هاي رايجشان را كنار بگذارند و از پوشيدن لباس هاي جير و كفش هاي جلو باز اجتناب كنند.

شكي نيست كه تبعيض سني در پنهان ترين لايه هاي ذهني جامعة ما نفوذ كرده است. آدم ها هميشه به جوان ها با ديد مشكوك نگاه مي كنند ( مخصوصأ وقتي جوان ها با هم هستند)، انگار قرار است آنها به زودي درد سري ايجاد كنند. محافظان سوپر ماركت هابا ديدن سيل جوان هايي كه وارد مغازه مي شوند، حالت آماده باش به خود مي گيرند و نمي گذارند كوچك ترين حركات آنها از نظرشان پنهان بماند. بارها ديده ام در بازرسي هاي شبانه ، ماشين هايي كه جوان ها در آن ها هستند كنار زده مي شوند و صندوق هايشان به دقت تفتيش مي شود؛  اما ماشين هايي كه ريش سفيدها در آن هاهستند با يك تكان دست رد مي شوند. ممكن است با خود بگوييد اين صحنه خيلي طبيعي است و اگر غير اين بود، عجيب به نظر مي رسيد. من هم البته حرفي جز اين ندارم. تبعيض هاي سني براي ما تبديل به يك عادت شده است.  ما به جواني متهم هستيم و اين اتهام جز با گذر زمان رفع نمي شود. مي خواهم جسارت بيشتري به خرج دهم و ادعا كنم ترس از جوانان ايراني در جامعه تبديل به يك بيماري يا حتي فوبيا شده است. در روانشناسي اصطلاحي وجود دارد به نام ephebophobia كه به معني فوبيايا ترس از جوانان است.مبتلايان به اين بيماري از صحبت كردن با جوانان مي ترسند؛  از بودن در كنار آنها وحشت دارند و نگرانند كسي آنها را با جوان ها نبيند. اين فوبيا در لايه هاي اجتماعي تبديل به « ترس از حضور جوان ها در فعاليت هاي حساس مدني» مي شود؛ ترس از اين كه جوان ها كنترل جامعه را به دست گيرند. با خودم فكر كرده ام جامعه ايراني بدون شك اسير اين فوبياست و گرنه هيچ دليلي نداشت شصت در صد جمعيت ما، هيچ انگاشته شود و اجازه حضور در عرصه هاي سرنوشت ساز هنري، اقتصادي و يا حتي علمي را نداشته باشد.

نوجوانان كه موسسيقي راك يا متال گوش مي دهند،  نپخته انگاشته ي شوند؛  يا چون به زبان عاميانه حرف مي زنند، گمان مي شود بهره كمي از دانش دارند. اين فوبياي بخش بزرگسال جامعه ما نيست. جوانان مدعي علم و فرهنگ هم مي كوشند تا حد ممكن از جمع ها و مجموعه هاي جوانانه فاصله بگيرند؛  مثل پدرهايشان لباس بپوشند و مثل پدر بزرگ هايشان صحبت كنند. در ذهن جوان ايراني اين انگارة خدشه ناپذير حك شده است كه اگر مي خواهي معتبر جلوه كني يا اگر مي خواهي تو را صاحب انديشه بدانند، بهتر است هر چه زودتر شبيه پيرمردها شوي. جوان هايي را ديده ام كه با سرفه هاي عامدانه سعي مي كنند كهنسال و دردمند و جهان ديده جلوه كنند يا با راه رفتن سنگين و آرام و گاه لنگان، نشان دهندهيچ سنخيتي با جوان هاي ديگر ندارند.

مي گويندتبعيض سني عليه پيران ازتبعيض عليه جوانان خطرناكتراست، چراكه جوانان چندسالي صبرمي كنندوتحقيرهابه پايان مي رسد؛  اماپيران تنها راه رهايي خودرامرگ مي دانند. امامن باچنين انگاشتي موافق نيستم. فكرمي كنم جامعه اي كه نيروي جوان خودرابه خاطرسن گرايي كنارمي نهد، بحران زده ترازجامعه اي است كه از نيروي باتجربةپيرانش استفاده نمي كند. جامعه اي كه برجمعيت جوانش سرپوش مي گذاردو        مي كوشدآنهاراتاآنجاكه ممكن است ازنظرهاپنهان كند، درواقع دررابه روي خلاقيت، نوآوري، موج سازي، هيجان وبلندپروازي،  مي بندد. چنين جامعه اي لنگان لنگان،صبوروسنگين و سرگردان، باسرفه هائي پياپي وانديشمندانه، به حركت خود ادامه مي دهد؛ هيچ تحول بنياديني راتجربه نمي كندوآسوده خاطر، سال هاي سال برجاده اي كهن گام مي زند؛  كاراشتباهي ازاوسرنمي زند، چون كاري نمي كندو جلوي  اشتباهات ديگران رامي گيرد، چون نمي گذاردديگران هم كاري كنند. چنين جامعه اي، ذهن جوان راپيرمي كندورخوت وايستايي رابرحسرت وپويايي برتري مي دهد. نمي دانم عاقبت چنين جامعه اي به كجاخواهد انجاميد؛ اماخوب مي دانم زيستن جوانان درچنين فضايي چقدر دشواراست.

(برگرفته ازيكي ازمجلات)

                          

افزودن جدید
نوشتن نظر
نام:
ایمیل:
 
عنوان:
قالب نوشته:
[b] [i] [u] [url] [quote] [code] [img] 
 
 
:angry::0:confused::cheer:B):evil::silly::dry::lol::kiss::D:pinch:
:(:shock::X:side::):P:unsure::woohoo::huh::whistle:;):s
:!::?::idea::arrow:
 
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.
کوروش  - پیران؟ جوانان؟ |1386-11-7 12:15:00
کاملا درست است.
من خود یک نویسنده موسیقی دان
جوانءهستم و از اینده نزدیک خود که یک جوان
کامل میشوم می ترسم.

3.26 Copyright (C) 2008 Compojoom.com / Copyright (C) 2007 Alain Georgette / Copyright (C) 2006 Frantisek Hliva. All rights reserved."