ماجراهاي اتوبوس شماره13 - قسمت سوم چاپ
دوشنبه, 13 آذر 1385 20:45
تعداد بازدید :5299

 امروز كشف تازه اي كردم. كار خيلي مهمي نبود، هر كسي كه دلش بخواهد مي تواند امتحان كند. اتوبوس نسبتأ خلوت بود ؛ منظورم اين است كه جا براي ايستادن وسط اتوبوس به اندازه كافي بود. خانمي بچه به بغل سوار شد و يك دستش را به ميله گرفت. به سختي سعي مي كرد تعادلش را حفظ كند. مثل اغلب مادران خانه دار ، براي ايستادن وسط اتوبوس با يك دنيا بار و بنديل و بچه مهارت كافي داشت؛ ولي خوب نمي شد انكار كرد كه نشسته خيلي راحت تر است. روي صندلي نزديك او دو دختر مدرسه اي نشسته بودند . صندلي پشتي را هم خانمي با بچه سه ساله اش اشغال كرده بود. من هم مثل هميشه در آخرين رديف كنار پنجره نشسته بودم. با خودم فكر كردم چرا اينها از جاي خودشان تكان نمي خورند. دخترها بار زيادي نداشتند ، خيلي راحت تر از آن خانم مي توانستند بايستند. چرا آن خانم بچه اش را توي بغلش نمي نشاند كه كس ديگري بتواند كنارش بنشيند؟ چرا مردم اينقدر بي فكرند؟ اگر من آن جلو بودم ، حتمأ بلند مي شدم! با اين فكر خودم را تسلي دادم. به نظرم مسافر بغل دستي ام هم در همين فكر و خيال بود، چون نگاه غضب آلودي به دختر مدرسه اي ها انداخت و سر جايش راست نشست.

چند مسافر ديگر سوار شدند و اتوبوس شلوغ شد. اما باز هم كسي از جاي خودش تكان نخورد. در ايستگاه بعدي چشمم به خانم پير لرزاني افتاد كه به سختي راهش را از وسط جمعيت باز مي كرد و مي خواست جايي براي نشستن يا راحت ايستادن پيدا كند، اما باز هم كسي تكان نخورد. چند نفري كه دورو بر دختر مدرسه اي ها بودند ، چپ چپ به آن ها نگاه مي كردند و زمزمه هاي اعتراضشان را مي شد شنيد. اما دخترها چيزي به روي خودشان نياوردند. اتوبوس شلوغ و شلوغ تر مي شد و ايستادن براي خانم با بچه بغلش سخت تر و سخت تر. يك بار واقعأ نزديك بود بيفتد. از تصور اينكه مادر زمين بخورد و بچه مثل توپ به جلو اتوبوس پرت شود، خيلي ترسيدم. به سرعت از جايم بلند شدم و او را صدا زدم كه بيايد و بنشيند. اگر اين كار را نمي كردم، نزديك ترين مسافر خودش را روي صندليم پرت مي كرد. آخر، صندلي هاي اتوبوس مثل نقاط استراتژيك در ميدان جنگند كه در اولين فرصت بايد فتحشان كرد! كساني كه وسط اتوبوس ايستاده بودند ، راه باز كردند تا او بتواند رد شود و خودش را به رديف آخر ، جايي كه من نشسته بودم، برساند.

با وجود اينكه همه سعي داشتند كمك كنند، عبور از وسط اتوبوس كار سختي بود. در اين موقع خانمي كه بچه اش را كنارش نشانده بود ، بچه را بغل كرد و جا به جا شد. با لحن دوستانه اي به مادر ديگر گفت :« همين جا بنشينيد! جا هست!» يك نفر ديگر هم بلند شد و جاي خودش ر ا به آن خانم لرزان داد كه با هر تكان اتوبوس به اين طرف و آن طرف مي افتاد. مثل اينكه جنب و جوشي ايجاد شد. دختري كه جايي كنار پنجره ايستاده بود ، جابجا شد تا من بتوانم راحت تر بايستم و خانمي كه بالاخره به جاي من نشست، كيف سنگين او را گرفت. در ايستگا ه بعدي ، دختر مدرسه اي ها بلند شدند و صندلي شان را به تازه وارد ها تعارف كردند. مثل اين بود كه همه منتظر بودند ، يك نفر از جاي خودش بلند شود.

در راه برگشت، همين كار را امتحان كردم. قبل از اينكه فكر كنم چه كسي بايد بلند شود و چرا بقيه بلند نمي شوند ، بلند شدم و جايم را به خانمي دادم كه بار زيادي داشت. مي خواهيد باور كنيد، مي خواهيد نكنيد، اما بعدأ در هر ايستگاهي كه اتوبوس نگه داشت و مسافر تازه اي با بچه يا بار سنگين سوار شد، يك نفر بلند شد و جايش را به او تعارف كرد. اگر دوست داشته باشيد، خودتان مي توانيد امتحان كنيد. مثل اين است كه هر وقت كسي كاري انجام مي دهد، بقيه هم به فكر مي افتند كه اين كار عملي است. يك چيزي شبيه مد. مي بينيم يك نفر لباسي پوشيده يا وسيله اي خريده، ما هم خوشمان مي آيد و همان را مي خريم. در مهمانيِ يكي از دوستانمان غذايي مي خوريم، مي پسنديم و دستور پختش را مي گيريم كه ما هم درست كنيم. يك نفر در اتوبوس جايش را به كس ديگري مي دهد يا بار سنگينش را مي گيرد، ما هم فكر مي كنيم چه خوب است همين كار را انجام بدهيم. هميشه اولش سخت است، اما بعد، وقتي يك نفر همان كار را انجام داد، آسان مي شود.

راست است كه جز اولين ها بودن خيلي مهم است. آدم مي تواند كار قشنگي انجام دهد و باعث شود بقيه هم به فكر بيفتند و همان كار را انجام دهند. هميشه خودم را مي كشم تا به شاگردانم ياد بدهم قرارهايشان را يادداشت كنند كه هر بار موقع تحويل تكاليفشان نگويند «خانم، يادم رفت»، «خانم،فكر كردم درس قبلي را بايد بنويسم» و از اين جور بهانه ها. هيچ جوري هم درست بشو نيستند. اما حالا نقشه جديدي كشيده ام. يك دفتر يادداشت مي خرم و همه قرارهاي كلاس را جلو خود بچه ها در آن يادداشت مي كنم. آن وقت ببينم باز هم جرأت مي كنند بي انضباطي كنند ! تصميم دارم نفر اول باشم. هر وقت به فكرم رسيد كه يك كاري قشنگ است و خوب است همه آن را انجام بدهند ، خودم اول آن را انجام مي دهم . شايد- البته اميدوارم- بقيه هم آن كار را انجام بدهند. تا حالا كه با گفتن، كاري از پيش نبرده ام، شايد اين راه مؤثرتر باشد. در اتوبوس كه مؤثر بود ، آن هم بدون يك كلمه حرف. اميدوارم در جاهاي ديگر هم تأثير كند، اميدوارم! اميدوارم!    

افزودن جدید
نوشتن نظر
نام:
ایمیل:
 
عنوان:
قالب نوشته:
[b] [i] [u] [url] [quote] [code] [img] 
 
 
:angry::0:confused::cheer:B):evil::silly::dry::lol::kiss::D:pinch:
:(:shock::X:side::):P:unsure::woohoo::huh::whistle:;):s
:!::?::idea::arrow:
 
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.
وحید  - بیشهور |1387-3-12 04:25:57
همشون همینجور هستند
ندای سیمرغ  - عالی |1386-5-5 15:59:06
شاید ما هم اینکار را میکردیم ولی توجه شما به
عواقب آن چیز دیگری بود. باعث شد اگر به یاد
بیاوریم که از تو حرکت از خدا برکت.

ممنون
خیلی از این مقاله درس گرفتم.
HEEDA  - امتحان شده |1386-4-19 05:31:15
میدونی این نوشته ات چقدر در من اثر داشت ؟ دو
سه روز قبل رفته بودم طهران و صبح خسته رسیدم
ایستگاه راه اهن و سوار اتوبوس شدم که چون اول
خط بو د تونستم بشینم و در ایستگاه بعد اتوبوس
لبریز مسافر شد از جمله یک خانم مسن . شب قبلش
نخوابیده بودم و خیلی خسته بودم و توی اتوبوس
هم همه در اطرافم از من جوانتر . خلاصه یاد
مقاله ات که دوشب قبلش خونده بودم افتادم و
فورا جامو به اون خانم دادم و متعاقبش همه
داوطلب شدن که کیف و وسایل سفرم را نگه دارن .
بازم بنویس
ستوده  - عمل؛عمل؛عمل؛... |1386-1-9 15:53:58
همين است! دنيا ازحرف خسته شده بايد واردميدان
عمل شد وبس! عمل؛عمل؛عمل؛...اما عملي ازروي
بينش وعشق!!!

3.26 Copyright (C) 2008 Compojoom.com / Copyright (C) 2007 Alain Georgette / Copyright (C) 2006 Frantisek Hliva. All rights reserved."