ياشانس ويا اقبال چاپ
يكشنبه, 10 تیر 1386 08:55
تعداد بازدید :6324

امروز خيلي خوشحال بنظر مي رسيد. كمي نزديكتر اومد و گفت: بالاخره تصميمم رو گرفتم.گفتم:تبريك ميگم اما چطور تا ديروز كه هنوز مردد بودي؟ گفت: آخرهمون كاري رو كردم كه از اول بايد مي كردم. با ترديد گفتم نكنه رفتي پيش .....گفت: آره، مي دونم كه تو از اول موافق نبودي پيش اون زن فالگير برم؛  

اما باور كن كه اين با بقيه شون فرق داره. البته اين فقط نظر من نيست ؛ از چند نفر ديگه هم تعريفشو شنيدم . مثلاً همين دو هفته پيش بود كه مريم مي گفت: " رفتم پيشش و نمي دوني كه چطور حرفاش درست از آب دراومد. خدا مي دونه اگه پيش اون نرفته بودم، الان كارم به كجا كشيده بود ." 

باور كن براي من هم ، تصميم گيري در مورد خواستگارام كار آسوني نبود؛ ولي نمي دوني اين فالگيره چطور گره از كارم باز كرد. آخه همه ي نشوني هايي  كه مي داد به سعيد مي خورد. هر چند بابت اين پيشگويي تقريباً معادل حقوق دو ماه كارم رو گرفت؛ ولي خدا خيرش بده كه منو از سر درگمي نجات داد. حالا مي دونم كه همسر آيندم كيه و ازدواج با اون چقدر منو خوشبخت مي كنه.

از اينكه مي ديدم  بهترين دوستم به چنين افكاري دلخوش كرده بسيار متاسف شدم. شايد كوتاهي من بوده كه پيش از اين نتونستم اونو از رفتن پيش فالگير منصرف كنم؛  اما با خودم گفتم هنوز هم دير نشده، بايد تلاشمو بكنم. بنا براين گفتم: مينا خوشحال مي شم اگه بعدازظهر به منزلمون بياي. مي خوام  در مورد موضوعي باهات مشورت كنم. گفت حقيقتش خيلي كار دارم ولي خوب شايد بتونم برنامم رو كمي تغيير بدم .

در راه به اين فكر مي كردم كه چطور و از كجا باهاش صحبت كنم؛ چون مي دونستم با وجود مشغله ي زيادي كه داره دعوت منو پذيرفته و مطمئن بودم كه حوصله ي پند و اندرز رو هم نداره. بنابراين بايد كاري مي كردم كه خودش به نتيجه ي درست برسه، اما چطور؟

در دلم دعا خوندم و صميمانه از خدا خواستم كه نه تنها به دوست من، بلكه به همه ي جوونايي كه سرنوشت زندگي شون رو به فالگيرها و رمالها مي سپرن، كمك كنه تا بتونن متوجه حقيقت بشن.

مدتي بعد نزديك خونه رسيدم. كمي جلوتر بچه ي همسايه رو ديدم كه دست بدامان مادرش شده بود و با گريه ي بسيار مي گفت: " اين عروسك ديگه آواز نمي خونه، اونو برام درست كن ". مادرش در حاليكه به عروسك نگاه مي كرد گفت: " بذار فردا كه عمو حميد اومد نشونش بده. اون به اينجور كارا وارده. من كه سر در نميارم."

از اين گفتگو بياد ضبط صوت خرابم افتادم و فكري بخاطرم رسيد.

ساعت كمي از 5 گذشته بود كه مينا اومد. بعد از احوالپرسي گفت مي تونم يه تلفن بزنم؟ گفتم البته. گوشي رو برداشت و در حاليكه شماره مي گرفت، گفت: " فكر مي كني كارمون چقدر طول بكشه؟  ساعت 6 كلاس دارم ومي خوام به سعيد بگم بياد دنبالم."  گفتم دقيقاً نمي دونم، ولي اگه ميشه تلفن رو بذار براي بعد."

تعجب كرد و گفت: چرا ؟ دستشو گرفتم  و گفتم اگه يك لحظه به اتاقم بيائي مي فهمي.با هم به اتاق رفتيم. در حاليكه سيني شير كاكائو و بيسكويت را روي ميز مي ذاشتم؛ ضبط صوت رو نشونش دادم و گفتم مدتيه كه خرابه اگه بشه تعميرش كني ممنون ميشم. با تعجب نگاهي كرد و گفت: مريم مطمئني كه حالت خوبه؟ گفتم: چطور؟  گفت: آخه چرا فكر كردي كه من ميتونم اينو تعمير كنم؟ خودم ساختمش؟ درسشو خوندم؟ تجربشو دارم؟ آخه رشته ي من گرافيكه. چه ربطي به تعمير ضبط صوت داره؟ مريم، واقعاً منو دست انداختي؟ گفتم: البته كه نه، به نظر تو تقاضاي خنده داري كردم ؟  گفت: نه تنها خنده دار، بلكه خيلي هم غير عادي. اين همه تعمير كار خوب و ماهر، بعد تو از يك گرافيست مي خواي اين ضبط صوت رو تعمير كنه!!؟  گفتم: درست ميگي؛ اما فكر نمي كني  تقاضاي كساني كه از افرادي نا آگاه، بي تخصص و حتی سود جو مي خوان كه آيندشونو پيشگوئي كنه و مشكلات زندگيشونو حل كنه، از تقاضاي من عجيبتر حتی غير عادي تر باشه؟ 

ببين، انساني مثل تو كه اشرف مخلوقاته، بدون تحصيل و تعليم، حتی از تعمير يك ضبط صوت به اين كوچيكي هم عاجزه. حالا چطور انتظار داري كسي كه از لحاظ  تحصيلات و حتی برخي موقعيت هاي اخلاقي و اجتماعي، درمانده تر از تو و بسياري از مراجعينش هست؛ بتونه گره گشاي مشكلات و پيشگوي آينده باشه ؟

امروزه حتی كساني كه سالهاي زيادي رو به مطالعه و تحصيل در رشته "روانشناسي" گذروندن؛ بازم نمي تونن از عهده حل همه ي مشكلات مراجعينشون بربيان و نيازمند مطالعات، مشاورات و يا تحقيقات علمي بيشتر هستن. حالا چگونه انسان عاقل و تحصيل كرده اي مثل تو مي خواد آيندش رو بر مبناي حدسيات فردي بنا كنه كه فاقد هر نوع تحصيلات و صلاحيتي در اين زمينه ست؟  مشكل اينجاست كه چون خيلي ها به پيشگوئي هاي فال گيرها اعتقاد دارن، اين مسئله به عنوان يك عادت اجتماعي در اومده كه شايد تا حالا كمتر به عواقب خطرناك اون فكر كرده باشيم.

مي دونيم كه خدا انسان رو در نهايت عظمت آفريده و براي هر كاري راهي قرار داده؛ بنابراين بايد در همه ي كارهامون از او مدد بگيريم. مينا آهي كشيد و گفت ولي من بارها دعا خوندم،  اما هيچگاه پاسخي به دعاهام داده نشده. گفتم ميناي عزيز، دعا و طلب تأييد تنها يك قدمه. براي رسيدن به هدف مورد نظر، قدمهاي ديگه اي هم بايد برداشته بشه كه يكيش مشورته. مشورت ميتونه نگرش ما رو نسبت به مسائل مختلف وسعت بيشتري بده و در حقيقت مثل چراغي سبب هدايتمون بشه. مينا گفت: آخه هيچوقت بعد از مشورت به جوابي كه مطمئن باشم صد در صد درسته و به نفعمه نمي رسم. بازم مرددم كه چكار كنم؟

 گفتم درسته . چون هيچكس نمي تونه پيش بيني كنه كه دقيقاً قراره چه اتفاقي بيافته؛ اما نكته اينجاست كه ما وقتي براي پي بردن به مسئله اي صميمانه دعا خونديم و بي غرضانه در مورد اون با افراد مطلع و صادق مشورت كرديم و براي رسيدن به هدف مورد نظرمستمراً تلاش كرديم ؛ اونوقت مطمئن هستيم كه خدا هم تأييد ميكنه و هر چي خير وصلاحمونه پيش مياد، هر چند كه در ظاهر موافق ميل و نظرمون نباشه.

خيلي ها براي اينكه زياد به خودشون زحمت ندن، با بروز هر مشكلي فوراً به سراغ فالگيرها ميرن و با پرداخت هزينه هاي گزاف، دلشونو به شنيدن چند جمله يا نوشتن چند سطر دعاي اونا خوش مي كنن. بنظر من واقعاً بي انصافيه كه ما  نزديكترين و مهربونترين دوست خودمونو فراموش كنيم و بجاي اعتماد بر فضل و رحمت بي پايان او، به افرادي سود جو پناه ببريم.

مينا گفت: اتفاقاً پدر بزرگم هم از اين فالگيرا دل خوشي نداره و هميشه ميگه هيچي مثل استخاره به قران راه گشا نيست. در همين موقع بود كه ساعت شماته دار با نواختن 6 ضربه، ساعت 6 رو اعلام كرد . مينا يكباره از جا پريد و گفت: واي اينقدر گرم صحبت شديم كه يادم رفت ساعت 6 كلاس دارم. تشكر كرد، با عجله دوتا بيسكويت برداشت و در حاليكه از در بيرون مي رفت گفت: اگه وقت داشتي، فردا كمي زودتر بيا تا قبل از كلاس زبان، صحبتامونو ادامه بديم. گفتم  باشه موافقم. و بعد خداحافظي كرد و رفت. .......

 ( ادامه دارد )

 

افزودن جدید
نوشتن نظر
نام:
ایمیل:
 
عنوان:
قالب نوشته:
[b] [i] [u] [url] [quote] [code] [img] 
 
 
:angry::0:confused::cheer:B):evil::silly::dry::lol::kiss::D:pinch:
:(:shock::X:side::):P:unsure::woohoo::huh::whistle:;):s
:!::?::idea::arrow:
 
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.
قطره |1386-5-6 05:04:01
يكي از معضلات جامعۀ امروز اشاره نموده اي ،به
حقيقت آيا صحيح است كه آيندۀ خود، آينده اي كه
مي توانيم با دستان خود آن را بسازيم ،را به
دست افرادي چون فالگير بسپاريم ؟

مشتاقانه منتظر ادامه مقالۀ زيبايت هستم .
IRANDOOST |1386-4-12 10:50:00
مقاله اي بسيار زيبا و جذاب بود . تا به حال
چندين نفر را ديده بودم كه آنها نيز به فال گير
و پيشگو مراجعه كرده بودند و حتي پدر و مادر
خود و دوستانشان را نيز متقاعد كرده بودند كه
به آنجا بروند . يكي از دوستان پدرم مي گفت كه
دختر و همسرش به نزد يك پيش گو رفته اند و
ابتداي اينكه وارد شدند به آنها گفته مهدي (
اسم دوست پدرم ) كجاست ؟ البته از اين موارد
زياد شنيده بودم . بعضي اوقات مي شود كه افراد
در مورد مطلبي مثل پيش گويي يا فالگيرها ،
چيزي شنيده اند اما خود آن را تجربه نكرده اند
ولي وقتي در مورد فالگيرها پرسيده مي شودبراي
اينكه حر...

3.26 Copyright (C) 2008 Compojoom.com / Copyright (C) 2007 Alain Georgette / Copyright (C) 2006 Frantisek Hliva. All rights reserved."