از كنار گود قدم برداشتن |
چهارشنبه, 21 شهریور 1386 11:19 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
تعداد بازدید :8018 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اوّلين روز مدرسه بود؛ در كلاس هنرهاي نمايشي نشسته بودم. تكليفي كه به ما داده بودند اين بود كه دو به دو تقسيم بشويم و هر يك با شريك گروهمان مصاحبهاي انجام داده گزارشي دربارهء او بنويسيم و بعد در كلاس آن را بخوانيم. در پايان گزارش ميبايستي نظر خودمان را در مورد آن فرد بنويسيم . بعد از مصاحبه به تفكّر پرداختم. از خودم پرسيدم كه شخصيت توني را چطور ميتوانم به بهترين نحو براي كلاس توضيح بدهم. او شخصي جالب و روشنفكر به نظر ميرسيد و ميخواستم اين نكته را در گزارشم نشان بدهم. معلّم پايان وقت نوشتن را اعلام كرد و زمانِ خواندن گزارشها رسيد. به سرعت دستم را بلند كردم و داوطلب شدم كه مطلب را بيان كنم. خيلي به هيجان آمده بودم. در مورد علائق، سرگرميها، موارد مطلوب و دلخواه، و ماجراهاي تابستانياش شرحي طولاني دادم و در پايان به كلاس گفتم كه او چه دارايي عظيمي ميتواند براي مدرسه باشد و از چه تفكّر خوبي برخوردار است. به صحبتهاي بقيه بچّهها گوش دادم و متوجّه شدم عقيدهء من نسبت به توني با عقيدهء بقيهء بچّهها نسبت به شريك گروهشان تفاوت شگرفي دارد. اكثر آنها گفتند كه شريك گروهشان نوجواني "خوب و عادّي" است. خوب و عادّي؟ "عادّي" چيست؟ آيا به اين معني است كه با بقيه جامعه سازگاري و هيچ صفت و خصوصيّتي نداري كه تو را متمايز سازد؟ آيا به اين مفهوم است كه بدون توجّه به انتظارات خودت سعي ميكني طبق انتظارات جامعه عمل كني؟ آيا معنايش اين است كه متفاوت نيستي و به اين علـّت مورد علاقهء ديگران هستي؟ در سراسر زندگيام مايل بودم خودم را بشناسانم كه چه كسي و طرفدار چه چيزي هستم. در كلاس پنجم هر روز پلاك دكمهمانندي روي لباسم نصب ميكردم كه روي آن پيامي نوشته شده بود، مانند: "نژادپرستي: كنارش بگذاريد" يا "ديگر اشك بس است؛ كشتار را متوقّف سازيد" يا "وحدت در كثرت". اين نقشهء مطمئن و خطاناپذير من بود كه ديگران متوجّه من بشوند و شخصيت مرا كشف كنند. تعجّب ميكردم كه چرا ديگران چنين مشغوليّتي براي خود درست نميكردند. موقعي كه به بلوغ رسيدم، متوجّه شدم كه ديگران اكثراً ميخواهند "عادّي" باشند و ميل نداشتند توجّه ديگران به ديدگاههاي آنها جلب شود. مينشستم و دخترهاي ديگر را تماشا ميكردم كه رُژ گونه، ريمل و رُژ لب استفاده ميكردند. آنها به صداي بلند يا زير لب ميخنديدند و مانند دختران نوجوان "عادّي" رفتار ميكردند. آنها ميل نداشتند جز از طريق زيبايي ظاهري، توجّه ديگران را به خود جلب كنند. در كلاس مينشستند امّا هرگز در بحث مربوط به هر موضوعي كه حيات را تهديد ميكند شركت نميكردند و نظر نميدادند و هيچ وقت دستشان را بلند نميكردند كه به مسألهء رياضي جواب بدهند. فقط با نگاههاي بُهت و مسخ مينشستند و وانمود ميكردند كه موضوع مورد بحث هيچ اهمّيتي ندارد. افراد "عادّي" بسياري را ميشناختم. سعي ميكردند مثل ديگران عمل كنند و يكتايي و بينظيري خود را سركوب كنند تا با جامعه سازگار باشند. آنها فوقالعاده، درخشان، باهوش و از همه نظر عالي بودند و واقعاً به وقايع جاري اهمّيت ميدادند. پس چرا اين حالت را نشان نميدادند؟ آايا آنها را از معيار "عادّي" بودن منحرف ميساخت؟ چه چيزي سبب ميشد آنها بخواهند "عادّي" باشند؟ آيا از متفاوت بودن هراس داشتند؟ اگر خودت نباشي "عوضي و نچسب" هستي؟ به زودي ميفهميدم. زنگ تفريح فعاليتهاي متعدّدي براي پر كردن وقت وجود داشت. بسكتبال، فوتبال، راگبي و غيره. امّا متوجّه شدم كه اكثر دخترها گروه گروه ايستادهاند و حرف ميزنند. به ورزش خيلي علاقه داشتم، پس تصميم گرفتم زنگ تفريح به جاي آن كه تسليم فشاري بيان نشده از سوي دختران "عادّي" بشوم كه مرا به همرنگي با خود فرا ميخواندند، بسكتبال بازي كنم. وقتي كوچك بودم، در حياط پشت خانه بسكتبال بازي ميكرديم. پدرم مرا روي شانهاش ميانداخت تا بتوانم از بالاي حلقه توپ را پرتاب كنم، و براي تقويت استقلال من، حلقهاي را در ارتفاع كوتاهتري نصب كرده بود كه مخصوص من بود. برادر و خواهرم با من "سگ يا گربه" بازي ميكردند، و با اين كه اكثراً بازنده بودم، امّا عشق به دريبل dribble زدن و شوت كردن در وجودم نقش بسته بود. در حالي كه ده دوازده پسر از گوشه و كنار به من خيره شده بودند به ميدان بازي نزديك شدم. دقيقاً نميدانستم چرا آنطور نگاهم ميكنند. پرسيدم، "من هم ميتوانم بازي كنم؟" زدند زير خنده. صادقانه بگويم، مشكلي در ميان نميديدم. بعد همهء پسرها به من گفتند كه بسكتبال بازي مردانه است. هنوز نميفهميدم چرا نميتوانم بازي كنم. ورزشها كه منوط به جنسيت نيست بلكه به مهارت مربوط ميشود. چرا به خاطر چيزي كه من هيچ اختياري در مورد آن نداشتم، ميبايستي از بازياي كه به آن عشق ميورزيدم محروم بشوم؟ آيا بسكتبال بازي كردن براي زنان كاري "عادّي" نبود، امّا براي مردان "عادّي" بود؟ تقاضا كردم فرصتي به من بدهند. فكري كردند و به اين نتيجه رسيدند كه بازي من بسيار اسباب تفريح و خندهء آنها خواهد شد. پس اجازه دادند وارد بازي بشوم. سرعتم خوب بود و خوب دفاع ميكردم، پس روي سدّ كردن راه دشمن تمركز كردم. بهترين بازيكن را پيدا كردم و راهش را بستم. وقتي توپ دستش افتاد، دستم را جلويش گرفتم و خيلي سريع توپ را از چنگش در آوردم. ناگهان، همه ساكت شدند. سخت حيرت كرده بودند. ده دوازده پسر در دو طرف سخت مبهوت مانده بودند. ميتوانستم روي صورت همه دهانشان را ببينم از كه از تعجّب باز مانده بود. وقتي به حال خود برگشتند، فريادشان خطاب به بازيكني كه توپ را از دست داده بود بلند شد، "به يك دختر باختي!" ديگران با حيرت نگاهم كردند، گويي از خود ميپرسيدند يك دختر چطور ميتواند روي دست يك پسر بلند بشود. توپ را گرفتم و از خطّ سهامتيازي پرتاب كردم. توپ وارد حلقه شد. همه ايستاده بودند؛ از حيرت سكوت كردند و دهانها باز مانده بود. باز هم به برابري كه حقّ من بود دست نيافته بودم. عليرغم مهارتم، چيز غير قابل تغييري عليه من بود و آن جنسيتم بود. آيا جنسيت به اين ترتيب بر عدالت پيشي ميگيرد؟ توپ را از دشمن ميگرفتم و به بچههاي تيم خودم پاس ميدادم تا به او فرصتي بدهم كه مركز توجّه واقع شود، امّا هيچكس نظر مساعدي به من نداشت و به من پاس نميدادند. آيا واقعاً من عضو تيم آنها بودم يا همه مخالف من بودند؟ ممكن است به مهارت من پي برده باشند امّا هنوز مرا قبول نداشتند. به كنار گود به گروه دخترها نگاهي انداختم؛ هنوز داشتند حرف ميزدند. از لحاظي غمگين شدم كه نميتوانستم با آنها باشم. احساس كردم كه انگار ما كلاّ ً به دو دنياي متفاوت تعلـّق داريم. امّا، از لحاظ ديگر، احساس پيروزي ميكردم و تقريباً خوشحال بودم. دخترهايي كه گروه گروه حرف ميزدند شايد پسرهايي را كه بسكتبال بازي ميكردند درك نكرده بودند، امّا هم دخترها و هم پسرها مجبور ميشدند از خود بپرسند" مقام و منزلت زنان دقيقاً چيست؟ آيا زنان فقط مدلهاي زندهاي از كمال ظاهري هستند؟ اين تنها مرتبهاي است كه زن ميتواند به آن نائل گردد؛ يعني كمال ظاهري؟ آيا هدف زن همين است كه مجسّمهاي زيبا باشد؟ آيا براي زنان چيزي جز "عادّي" بودن وجود ندارد؟ شايد بايد معيارهاي عادّي بودن را عوض كنيم تا پيگري اهدافمان به امري عادّي تبديل شود. زنان داراي صفات و خصوصيات عالي و شگفتانگيزي هستند. ما بايد به زن بودن خود مباهات كنيم. زن بودن يعني باملاحظه، مهربان و پر از مهر و محبّت بودن؛ صفاتي كه خداوند به ما عنايت كرده است. ما بايد دنيايي را كه دلمشغولي آن سُلطهء عنصري است به دنيايي كه فضائل از آن ساطع ميشود تبديل كنيم. حضرت عبدالبهاء فرمودهاند: در قديم دنيا با زور اداره ميشد و مرد چون جسماً و فكراً از زن قويتر و زورمندتر بود، بر او غالب و مسلـّط بود. ولي حال وضع عوض شده و اِعمال زور و عُنف تسلـّط خود را از دست داده است و اكنون هوشياري و فهم و فراست فطري و خصائل روحاني محبّت و خدمت كه در زن قوي است تفوّق و غلبه يافته است. (نقل ترجمه از صفحه 168 بهاءالله و عصر جديد) اين هدف واقعي ما است. چرا زنان خود را آزار ميدهند؟ چرا گرسنگي ميكشند؟ چرا وزنشان و ظاهرشان آنها را شكنجه ميدهد؟ ظاهر آنها فقط جزء كوچكي از كلّ وجود آنها است. ما زنان بايد به خود عشق بورزيم. ما نبايد ارزش خود را با آنچه كه در آينه منعكس ميشود بسنجيم چون آينه نميتواند زيبايي واقعي را منعكس سازد. هدف ما بايد جمالي متعالي باشد. در زندگي دو نوع زيبايي وجود دارد: يكي را ميتوان كنتزل كرد و در اختيار گرفت و آن زيبايي باطني و حقيقي است؛ و ديگري را نبايد اجازه داد كه اختيار ما را در دست خود بگيرد؛ يعني زيبايي ظاهري. جمال باطني ما شخصيت حقيقي و خُلق و خوي ما است. ما بايد از وجود ظاهر خود منقطع شويم و قيام كنيم. هدف ما بايد عاليتر باشد. ولي، تمام اهداف مردان نبايد هدف ما باشد، چون اگرچه برابريم امّا متفاوتيم. اين جمله را بارها شنيدهايم، امّا معني آن چيست؟ چرا خدا ما را متفاوت آفريد و در عين حال از ما خواست كه به برابري دست يابيم؟ زنان و مردان داراي صفات و كيفيت متفاوتي هستند كه آن را به طريق خودشان برتري ميبخشد. معتقدم كه زنان داراي حسّ طبيعي محبّت و رأفت هستند در حالي كه مردان توانايي رهبري و سُلطهء قواي عنصري و عاطفي و بلندهمّتي را دارند. آيا تلاش براي حصول صفات و خصوصيات مردان براي زنان خردمندانه است؟ زنان در زندگي در جامعهاي كه دلمشغولياش مادّيات است، مرتّباً در حال نبرد هستند تا خود را نه تنها از لحاظ ظاهري بلكه از نظر دروني نيز ارتقاء بخشند. گاهي اوقات به نظر ميرسد كه سرمان را به ديوار ميكوبيم. هردفعه كه تلويزيون را روشن ميكنيم يا به صفحهء روي مجلـّهاي نظر مياندازيم، نمونههايي از كمال ظاهري را مشاهده ميكنيم. ما بايد عليه تأكيد بيش از حدّ بر زيبايي ظاهري مبارزه كنيم. ما بايد در درون خودمان و در سراسر جامعه طالب عدالت و انصاف باشيم. بايد خود را آموزش دهيم. خانوادهام، و بخصوص خواهرم مارتا، به من شهامت داد تا، حتّي زماني كه در مهارت خودم شكّ دارم، طالب برابري باشم. خواهرم شخصيتي بسياري استثنايي است، احتمالاً با شما و من آنقدرها متفاوت نيست. نه يك كار بزرگ، بلكه كارهاي كوچكي كه هر روزه انجام ميدهد به من شهامت ميبخشد. او مرا "پروژهء" خود ميداند! هر روز وقتي از مدرسه به خانه ميآيم، از من ميپرسد اوضاع چطور ميگذرد و روز من چگونه گذشت. وقتي داستان بازي بسكتبال را برايش تعريف كردم، به من گفت كه خيالم راحت باشد كه اوضاع رو به راه خواهد شد. اگر بپرسيد كه چه توصيهاي به من كرد، ابداً نميتوانم بگويم دقيقاً چه راهي پيش پايم گذاشت؛ فقط روحي را كه به من بخشيد و پيامي كه روانهء قلبم كرد به خاطرم مانده: "كارت را ادامه بده و استقامت كن." او با كارهاي كوچك مرا تشويق ميكند؛ دو ساعت يك بار مرا ميبوسد و ميگويد كه من رسالتي دارم و اين كه شخصي كاملاً استثنايي هستم. وقتي از خود ميپرسم كه آيا كسي به من اهمّيت ميدهد يا خير يا كسي از من حمايت ميكند، ميدانم كه مطمئناّ مورد محبّت هستم. مارتا در زمين بسكتبال نبود كه مرا تشويق كند، حتـّي كنار گود هم نبود؛ امّا منبع الهام من بود. شما براي اين كه قهرمان باشيد و زندگي كسي را متحوّل كنيد، نيازي نيست داراي استعداد يا موهبتي خاصّ باشيد؛ فقط بايد دريچهء قلبتان را بگشاييد و پيام حمايت و محبّت را بفرستيد. ما زنان اهمّيت داريم. فقط مردان نيستند كه ميتوانند دنيا را تغيير دهند. ما بايد قوي، و در عين حال با محبّت باشيم. بايد به دنيا نشان دهيم مؤنّث بودن به چه معني است. ما بايد مقام و منزلت خود در جهان را درك كنيم. اگر به "عادّي" بودن ادامه دهيم و فقط همان باشيم كه از ما انتظار ميرود، بدون آن كه اجازه دهيم استعدادهاي مكنون ما مشهود شود، چگونه دنيا را متحوّل خواهيم ساخت؟ ما نبايد "عادّي" بمانيم و اجازه دهيم دنيا رو به انحطاط برود. ما بايد قيام كنيم. ما، همراه با مردان، مطمئناً اساس جنگ را نابود خواهيم كرد و جهاني مشحون از محبّت و وحدت بنا خواهيم كرد – جهاني متعادل خواهيم ساخت.
Powered by !JoomlaComment 3.26
3.26 Copyright (C) 2008 Compojoom.com / Copyright (C) 2007 Alain Georgette / Copyright (C) 2006 Frantisek Hliva. All rights reserved." |